part1

1.1K 85 22
                                    


لئو مارکینز-6نوامبرسال 1971لندن

صبح یک روز نه گرم نه سرد با هوای معتدل اوایل پاییز لئو مارکینز شیرینی پز مهربون و خوش قلب محله در حالی که دهنش با یه پای سیب دارچینی که مشخصا به دستای خودش پخته شده بود پر شده و شکم پاره روی میز کارش درست وسط سان شاین عزیزش¹ در حالی که رودش دور تا دور بدنش گره خورده بود به فجیع ترین شکل ممکن به قتل رسیده بود که توسط پلیس و همچنین کاراگاه جئون جانگ کوک کاراگاه معروف شهر بررسی شد و مثل همیشه پاکت نامه ای که کنار جسد به وضوح دیده میشد توجه همه رو بخودش جلب کرد
Pov-Jk
به آرومی دستمال پارچه ای سفید رنگمو از جیب کتم بیرون کشیدم و با قراردادنش روی سطح پاکت سفید رنگ مزین به رد های طلایی و گل رز مطمئنا میتونستم حدس بزنم قاتل کیه...به هرحال من سه سال عمرمو دنبالش بودم نه؟به ارومی مهر و موم نامه رو جدا کردم و با باز کردن پاکت در حالی که به وضوح سنگینی نگاه مامورین همارهمو حس میکردم با صدای بلند و رسایی کلمه به کلمه ی نامه رو برای رفع کنجکاوی حضار لب زدم
{سلام کوکی عزیزم دلت برام تنگ شده بود درسته؟
منم همینطور خیلی وقت بود که باهم بازی نکردیم
خوک پیر روی میز رو میبینی؟
بگو که اثر هنریم قشنگ شده خدای من؟
من واقعا با استعدادم خب خب میدونم الاناست که عصبی بشی خودتو کنترل کن مرد
الان شعر یا معما یا راهنمایی یا هرچیزی که تا الان به عنوان اسم براش انتخاب کردی رو میگم
میان شاخ های گل رزدخترک شیرینی به دست برای اخرین بار برای اخرین نفسدر اغوش پدر چشمانش را بر جهان بست دقیقه ها ساعت ها شب و روز و ماه حتی سال گذشت اما جسد دخترک به مقصد اخر نرسید
تا این که نامه ی مادر گریان و نالان از راه های مختلف از بین کوه و تپه هابه دست کلاغ سیاه رسید.
امیدوارم تا مکالمه ی بعدیمون بهت خوشبگذره کوکی عزیزم
کلاغِ سیاهِ تو.}
کلافه کاغذ های مشخصا مرغوب نامه رو به همراه پاکتش داخل جیبم مچاله کردم و با خشمی که سر تاسر چهرمو بلعیده بود کلمه ی روانیو زیر لب زمزمه کردم با دیدن چهره ی مات و مبهوت افسرهای تازه کار چندان تعجب نکردم به هرحال اینجا فقط من بودم که به کار های کلاغ عادت داشتم و بی شک فقط من بودم که مسئولیت پیدا کردنشو به عهده گرفتم به یکی از افسرای کم سن و سال اطرافم که شاید بیشتر از یک سال از فارغ‌التحصیلیش نگذشته و کاملا چهره ی جوانی داشت اشاره کردم تا نزدیک تر شه
-افسر جونز ممنون میشم تو این محل بگردی میخوام تموم اطلاعات ریز و درشتی که درباره ی لئوی شیرینی پز هست برای من پیدا کنی
بعد از تموم شدن جملاتم متوجه حضور و ورود دکتر پارک جیمین شدم دکتر باسابقه و باهوش دقتی که البته دوست دوران کودکی من و پزشک قانونی اداره اگاهی شماره۳ هم بودلبخندی مستاصلی روی چهرم ظاهر شد بعد از سلام کردن به جیمین با لحن اروم و خسته ای لب زدم
-شاهکار جدید کلاغه
که در جواب حرفم صدای خنده ی اروم و کلماتی که از بین لبای جیمین خارج میشد
به گوشم رسید
+با توجه به کارای قبلیش باید بهش حق بدم ولی لعنتی من عاشق شیرینی های این مرد بودمو ندیدم که با بچه ای بد رفتاری کنه
سری برای تایید حرفای جیمین تکون دادم و کلافه از شیرینی پزی خارج شدم
سعی کردم با طی کردن قدمای بلندی از ساختمون و‌ محیط اطراف شیرینی پزی تا جایی که میتونم دورتر شم که متوجه بنبست کناریم شدم و با ورودم به فضای تاریک و نم دار بنبست از کنار سطل اشغال و کارتونای قدیمی رد شدم و با رسیدنم به دیوار انتهای بنبست نامه ی مچاله شده رو از جیبم بیرون کشیدم دوباره تک تک کلمات رو مرور کردم که باعث شد مقاومتم برای غر نزدن رو از دست بدم و شروع کردم به
پشت سرهم و یک نفس زمزمه کردن کلمات
- برای من شعر میخونه داستان مینویسه اخه من چه گناهی کردم که گیر تو افتادم کلاغ جهنمی روانی....
بعد ازینکه از لحاظ روحی تا حدودی تخلیه شدم سرمو به ارومی به زبری دیوار با کشیدن چندین نفس عمیق کمی از ارامشو به وجودم تزریق کردم ...

‌ ‌ ‌1اسم شیرینی پزی؛Sunshine

با ووت و کامن و کلا حمایتتون خوشحالم کنین بچه ها:)🤍

Crow-VkWhere stories live. Discover now