part 9

219 37 6
                                    

درسته عصبی بودم ولی باید کمی منطقی رفتار میکردم
ادمی که تموم این مدت دنبالش بودم حالا روبه روم ایستاده و میخواد حرف بزنیم
درگیر افکارم بودم که یهو قرار گرفتن دستمال خیسی رو روی صورتم حس کردم و بعد از اون تاریکی مطلق بود
Pov-V
بیهوش کردن کاراگاه کار ناجوانمردانه ای بود ولی هیچ جایی نبود که به من از جوانمردی کلاغ اطلاعی بده
با انداختن کاراگاه روی دوشم به ارومی از کوچه پس کوچه های این شهر منفور گذشتم
تا به جنگل انتهای شمالی شهر برسم
جایی که پر از گرگ و روباه بود
بگذریم حداقل هیچ ادمی پاشو این اطراف نمیذاشت
زیادی تاریک بود ولی خب من تموم عمرم اینجا بودم
چشم بسته پیدا کردن خونه مثل اب خوردن بود
از بین درختای کوتاه و بلند گذشتم موش های کوچولو صدای زوزه چشم های درخشان هر جانوری که این اطراف پرسه میزد برای من ذره ای از زیبایی اینجا کم نمیکرد
تا جایی که به کلبه ی کوچیکم رسیدم
جایی که فقط برای من بود و میتونستم بهش بگم خونه
بعد از باز کردن تونستم محیط داخلش رو هم ببینم
یه چراغ دوتا در که یکی برای دستشوی و حمام و یکیم برای اشپزخونه بود
با روشن کردن چراغ تخت قدمای بلندی تا تخت فلزی داخل اتاق برداشتم و بدن غرق خواب جئون رو روی تخت گذاشتم
بعد از بستن دوتا دستهاش به پایه های تخت
سست شدن پاهامو حس کردم و روی کفپوش های چوبی کلبه نشستم
به هرحال روز سختی رو گذرونده بودم و این زندگی برای من چیزی جز خستگی نداشت
ولی باید بلند میشدم
با گرفتن میله های تخت به سختی بلند شدم و سمت آشپزخونه رفتم
برای کارگاه عزیزمون سوپ اماده کردم
و بعد از پر کردن کاسه تو سینی براش از اشپزخونه خارج شدم
-هی جناب کارگاه نمیخوای بیدار شی
انگار با صدام کمی بخودش اومد
فشرده شدن پلکهاش بهم نشونه از هوشیار شدنش بود
-بیدار شو برات سوپ درست کردما
باید باهم کلی حرف بزنیم
با یهو سیخ  نشستنش کمی عقب پریدم
-هی اروم باش مرد فقط میخوام حرف بزنیم
درحالی که بهم خیره شده بود با کمی فشردن دندوناش بهم زمزمه کرد
+دستامو برای حرف زدن بستی؟
-اگه نمی‌بستم مثل ادم تا اینجا باهام میومدی؟
فعلا سوپت رو بخور که بعدش حرف بزنی
+و از کجا بدونم توش سم نریختی؟
-اه کوکی انتظارتم از هوشتو پایین نیار اگه میخواستم بکشمت با سم میکشتم اخه؟
من اونقدرام کسل کننده نیستم
با نشستنم لبه ی تخت قاشق رو کمی از محتوایات کاسه پر کردم و سمت لباس اوردم
-زودتر بخور گفتم که باید حرف بزنیم
بعد از تموم شدن سوپ داخله کاسه کنار گذاشتمش‌ و به چشمای پر از غیضش خیره شدم
-به کمکت نیاز دارم جئون
+میخوای از قانون فرار کنی؟
-برعکس میخوام به قانون مزخرفت کمک کنم
خوب گوش بده و بزار کامل برات توضیح بدم
لئو مارکینز اون دوتا خواهر لیلیان و رز  روزنامه فروش تموم افرادی که کشتم
باهم دستشون تویه کاسه بود
+چی میگی
-خفه شو جئون بزار ادامه بدم
خودمم تازه اینو فهمیدم
همه ی اونا روی یکی از انگشتاشون تتوی حرف بی رو داشتن
فکر میکنی این نرماله ؟
همه ی اینا کار یه سازمانه
طبق اسنادی که دیدم تموم مقتولین من که حتی به بچه هاشونم رحم نکردن به این سازمان بدهکار بودن
و این سازمان به جای طلبش ازشون فقط دوتا کلیه میخواست متوجهی جئون؟
اکثر این افراد ادمای کثیفی بودن
که علاوه بر گرفتن جون ضعیف ترین قربانی که پیدا کردن
یعنی بچه ها کارای بیشتریم میخواستن انجام بدن
و تنها کسی که تونستم نجاتش بدم
برادر مردی بود که تو دیشب بازداشت کردی
با کشیدن دستم روی صورتم نقابمو برداشتم
برای تموم کردن این بازی
به کمکت نیاز دارم جئون
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

خب اینجاها دیگه حرف زیادی ندارم ولی گفتم ته این پارت چیز جدیدی یاد بگیرین
اول بگین ببینم میدونستین
تا اوایل دهه 1950 هیچ عمل پیوند عضوی در جهان انجام نشده بیده؟
تا اینکه دکتر مورای و همکاراش در بیمارستان پیتر بوستون با روش های جدیدی موفق به انجام موفقیت آمیز این کار شدن اما نه برای انسان سگها
بعدش دسامبر 1954 اونا بیمار مناسب انسانی خودشون رو پیدا کردن ریچارد و رونالد هریک 23 ساله که دوقلوهای همسان هم بودن
، "رونالد لی هریک" در سال 1954 یعنی در حدود 56 سال پیش یکی از کلیه‌هاشو به برادر دو قلوش که در حال مرگ بود اهدا کرد و به اولین انسانی تبدیل شد که در جهان یکی از اندامهای خودشو به یکی دیگه اهدا کرده و جراحی این پیوند نیز به اولین جراحی پیوند عضو در جهان تبدیل شد.

Crow-VkWhere stories live. Discover now