عکس بالا تلما و تایلر خواهر و برادر تاتیانا هستن^~^
__________________
نمی دونم چقدر بود که هم چنان داشتم می دویدم تا اینکه رسیدم. جلو در وایسادم و دستامو گذاشتم رو زانو هام تا چند لحظه نفس نفس می زدم، آروم بلند شدم و خیلی شیک و بیخیال وارد شدم اول از همه رفتم پیش دوستام سامرا و رزالین!
_ سلام بچه ها:)
رز _ سلام تاتیانا، کجا بودی تو داشتم نگرانت می شدما.(خندیدن)
سم _ این همیشه دیر می کنه رز اینکه چیز عجیبی نیست، سلام تاتیانا:\
کنار هم وایسادیم رو نیمکت همیشگیمون. همین طور داشتم به حرف سم گوش می کردم که صدای خنده و شوخیه چند تا پسر رو از پشت سرم شنیدم. برگشتم پنج تا پسر با نیش باز کنار هم دیگه داشتن میومدن سمت ما، داشتم با دقت همه شونو نگاه میکردم که احساس کردم یکیشون برام آشناس، اییی این که همون پسر ایرلندیه هستش که امروز با سر رفتم تو شکمش(:\) تا برگشتم دیدم رز بلند شد و با لبخند رف سمت پسرا منو سم هم با دو تا شاخ بسی زیبا روی سرمون داشتیم نگاهش میکردیم. رز رفت سمت یک پسر که مو های بلند فرفری داشت با چشمای سبز خوشرنگ، راستش خوشتیپ بود اما مگه دوست پسر رز اینه؟
رز _ سلام هری(لبخند)
همون پسره (هری) _ سلام عزیزم خوبی؟
هااان؟ عزبزم؟ داشتم با چشای گرد شده نگاهشون میکردم که یکی از پسرا که مو های قهوه ای با چشمای آبی داشت گفت...
_ رز به دوستات نگفته بودی که دوست پسر داری؟ آخه خیلی تعجب کردن.
رز _ تاتیانا ، سم با دوست پسر من آشنا شید هری و این آقایون هم لویی، لیام،زین و نایل هستن!
رومو کردم سمت پسرا.
_ سلام من تاتیانا هستم.
_ منم سامرا هستم.
پسرا _ خوشبختم خانوما!
هری _ احیانا کلاسا دیر شده همه برین سر کلاسا.
من یکی که کاری به بقیه نداشتمو دست سم رو گرفتم کیفمم انداختم رو دوشم و د برو که رفتیم...
وقتی رسیدیم پشت در بدجور نفس نفس می زدیم. حس کردم صدای نفس های کس دیگه ای رو هم پشت سرم میشنوم، برگشتم زین و نایل رو پشت سرم دیدم.
_ شما هم کلاستون اینجاست؟؟؟
زین _ آره حالا بیخیال اینا بریم اگرنه راهمون نمی دن.
سرمو تکون دادم و در زدم. بعد از شنیدن بفرمایید در رو باز کردم.
سم _ سلام می دونم دیر کردیم اما ببخشید بزارین بیایم تو لطفا دیگه نمیشه من شرمندم...
نایل _ دختر یک نفسی بگیر خفه نشی این یارو که معلممون نیس.
سریع سرمو بلند کردم دیدم کل بچه های کلاس با صورتهای لبو شده جلومون وایسادن.
_ بخندین هلاک شدین.
کلاس منفجر شد، رفتیم نشتیم سر جامون منو سم کنار هم نشستیم و زینو نایل پشت سر ما نشستن! اما زین پشت سر من بود( ^_^).
بعد از یکم مسخره بازی معلم اومد و جو کلاس یکهو جدی شد....
YOU ARE READING
Fool's God
Fanfictionخدای دیوونه ها؟ ما دیوونه ایم؟ آره دیگه... ما دیوونه ی عشقیم! عشقی که همه ی زندگیمونو عوض کرد!