عکس بالا سباستینه :|
_________________________
سباستین_تاتیانا...صبر کن باهم بربم بالا.آخه من کارت دارم!
ینی واجبه بگم فکم افتاد.این یارو با من چه کار داره؟؟؟؟خدایا خودت رحم کن.
_ب...باشه.
برگشتم و بدون توجه به حضور نحسش رفتم سمت اتاقم.تو راه پله بودم داشتم میرفتم بالا که صدام زد.
_ هان؟
سباستین_یک دقیقه وایسا.
_خبر مرگت حرکت کن دیگه....
سباستین_ من ازت توضیح میخوام!
یکهو ایستادم.
_جانم؟ توضیح...چه توضیحی؟
سباستین_ تا الان کجا بودی.
از تعجب داشتم میترکیدم.این چی میگههههه(:|)
_لازم نکرده تو بدونی.بنده هرجا بخوام میرم به تو هم ربطی نداره.
برگشتم و راهمو کشیدمو رفتم.رفتم تو اتاقم در رو باز گذاشتم میدونستم میاد.و البته حدسم درست بود اومد تو اتاق و در رو بست.رفتم جلو آینه و مشغول پاک کردن آرایشم شدم.تمام مدت سنگینیه نگاهشو حس میکردم.به درک اینقدر نگاه کنه تا کور بشه.وقتی آرایشمو پاک کردم رفتم تو جلو کمدم.امممم چی بپوشم؟!؟! آهان...یک بلوز مردونه با یک کفش عروسکی برداشتم شلوارمم خوب بود.برگشتم سمت سباستین تمام مدت به در تکیه داده بودو خیره خیره نگام میکرد.
_ لطفا تشریفتو ببر بیرون.
میدونست از این مسخره بازیا که نه نمیرمو این چرتو پرتا بدم میاد پس رفت بیرون اوفیش.بلوز مردونه رو پوشیدمو آستیناشو تا آرنج تا زدم و سه دکمه بالا شو باز گذاشتم.کفشمم عوض کردمو یک رژ لب صورتی کمرنگ زدمو موهامو باز گذاشتم و فرق وسط گرفتمشون.یکم از عطر مورد علاقم زدم دوباره.رفتم سراغ گوشیم.صلوااااات کلی میسکال داشتم از بچه ها حتی پسرا هم زنگ زده بودن عجبا.به سم زنگ زدم.به بوق دوم نرسیده جواب داد و عمه و روحو جد و خاندانمو مورد عنایت قرار داد.
سم_ کثاااااافت آشغااااااال کدوم گوری رفتی یهو هااان؟
_والا تو دهات ما به خونه نمیگن گور...
_ تف تو روحت تاتیانا...ینی تففففففف
_وا چرا؟
_آبرو بردی عوضی.
_آره معلومه از زنگ زدن پسرا ضایس.
_خو بدبختا هم شک شدن.
_آها بلی بلی.ببین سم سباستین و آقا اینجان من باید برم.
_پس خدا امشبتو به خیر بگذورنه. درضمن اگر تو دلت بهم فحش دادی عمته.بای.
قطع کرد دیوونه.گوشیو پرت کردم رو تخت و رفتم بیرون خدا رو شکر سباستین نبود.رفتم تو سالن پذیرایی.
_من برگشتمممم.
همه غیر از زن دایی و آقا با لبخند نگام کردن.رفتم بین تایلر و تلما نشستم.
تایلر _ این یارو بالا چی زر زر کرد؟
_هیچ...
با شک نگام کرد ولی چیزی نگفت...خلاصه همه گرم صحبت شدنو منم اونجا مگس میپروندم.اینو جدی میگما.یک مگس همش دور و برم بود داشتم سعی میکردم تا حد توانم بدون جلب توجه بکشمش.ولی نمیشد کههههه!! آخر جوش آوردم پا شدم و کتابی که دست تایلر بودو گرفتمو حمله کردم مگسه...آقا چشمتون روز بد نبینه من این کتابو بردم بالا داشتم میاوردم پایین که دیدم از کتابو زیادی پایین بیارم مستقیم میکوبمش تو پیشونی آقا.(:\\\) ینی من مررردم وقتی قیافه آقا رو اونور کتاب دیدم.هیچی دیگه موقعیتمو سنجیدم دیدم لنگ در هوا جلو پای آقا وایسادم.خیر سرم اومدم بیام کنار که افتادم رو هیکل مبارک آقا.....همگی برا شادی روحم صلوات....!!
این صدای چیه؟ چه زنگ مزخرفی دهع.لای چشممو باز کردم دیدم زنگ گوشی منه صدای مرغ خروسو گاو و گوسفند و خرو همه داشت از گوشیم بلند میشد.ای خدااا باز دوباره سم زنگ گوشیمو عوض کرد تف تو روحش.دستمو دراز کردم که جواب بدم.
_هووووم؟
از اونور خط صدای خنده میومد.
_زهر مار سر صبحی دردت چیه؟
این دفعه صدای قهقهه میومد.
_کوفت...
اینو گفتمو قطع کردم.سعی کردم بخوابم.اه دیگه خوابم نمی بره.پاشدم رفتم سرویس...بماند که با دیدن جنگل پر درخت و درهم برهم بالا سرم جییییغ فرا بنفشی زدم ولی خب...اومدم بیرون خب اول ببینیم سر صبحی کی مردم آزاری کرد.رفتم سر گوشیم.وا...زی زی گولو چرا بهم زنگ زد؟(همون زین رو میگه)یک دهن دره اسااااسی کردم دهنم جر خورد...بعدش به زی زی گولو زنگ زدم.
_هوی...های...
باز صدای خنده اومد ای کوفت مگه من دلقکم؟!؟!
زین_سلام روانی!
_عمته.
_ظهرت بخیر تنبل...
_هان؟ مگه ساعت چنده؟
_دوازده.زنگ زدم بگم میام دنبالت خونه رزالین میریم.
_هوم باش.
_راستی دیشب چه خبر بود هول کرده بودی؟
ای خااااعک یاد افتادنم روی آقا افتادم.وویی با چه رویی برم پایین؟!؟!
_ام هیچی مهمون داشتیم من میرم حاضر شم بای.
قطع کردمو خودمو تلپی پرت کردم رو تخت...وااااای...چه گلی به سرم بگیرم الان؟!؟!
_____________________
راستی دوستان لطفا این دوستمو فالو کنین و داستان قشنگشو بخونید:)
مرسی:))))
Termeh_BJCTN
YOU ARE READING
Fool's God
Fanfictionخدای دیوونه ها؟ ما دیوونه ایم؟ آره دیگه... ما دیوونه ی عشقیم! عشقی که همه ی زندگیمونو عوض کرد!