dancing light.p2

160 36 21
                                    

سلام به روی ماه همتون
پارت دوم خدمتتون

💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚💚

مرا درطوماری بنام یاد بپیچیدشایدفرداحکم فراموشی نامم صادرشود✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨زی که نمی دونست مرد پشت در کی میتونه باشه با خنده ای عشوه گرکه بر لب نشوند جواب داد: آم بعله خودم هستم وشما آقای جوان؟ مرد که بخوبی متوجه عشوه کلام زنِ پشت در شده بود جواب ...

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

مرا درطوماری بنام یاد بپیچید
شایدفردا
حکم فراموشی نامم صادرشود
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
زی که نمی دونست مرد پشت در کی میتونه باشه با خنده ای عشوه گرکه بر لب نشوند جواب داد: آم بعله خودم هستم وشما آقای جوان؟ مرد که بخوبی متوجه عشوه کلام زنِ پشت در شده بود جواب داد: سلام من ژو یانگ هستم از دوستای دور جون. من تازه از فوت ایشون باخبر شدم و جهت تسلیت گفتن اومدم. امیدوارم اجازه بدین که داخل بشم. زی که فرصت رو مناسب دونست ،سریع از جلوی در کنار کشید تا مرد وارد خونه بشه.وقتی داخل رفت زی سریع به آشپزخونه رفت تا کمی شربت درست کنه.

وقتی برگشت ژویانگ رو نشسته روی مبل دید پس با عشوه ای محسوس به سمتش رفت و سینی حاوی لیوان شربت رو روی میز مقابل یانگ گذاشت.ژویانگ بعداز نوشیدن شربت خنک با دیدی کنجکاوانه به اطراف نگاهی انداخت و  بعداز نگاهی موشکافانه  به اطراف گفت: خانم وانگ ،فکر نمی کنم خانمی به زیبائی شما درست باشه که در چنین محله های پایین  وخونه ای کهنه و زهوار دررفته  بمونه. وازطرفی شما صاحب بچه ای کوچک هستین .آقای وانگ در گذشته خیلی به من کمک کردن  وبنظرم زمان این رسیده که من هم خوبی مرحوم رو در حق خونواده اش ادا کنم. من پیشنهادی دارم براتون که امیدوارم قبول بکنید.

من آپارتمانی در یکی از محله های خوب  شهر دارم .جائی که به همه جا راحت دسترسی دارین. اگر موافق باشین من فردا چندنفرو می فرستم تا به شما برای جابجائی کمک کنن. زی که باورش نمی شد داره همچین چیزهائی می شنوه، گفت: شم...شما راس می گین؟ آخه .... آخه درست نیست. من دوست ندارم سربار کسی باشم .شما اگرواقعاً میخواین به من کمک کنین لطفا یک کار به من بدین. همونطورکه خودتونم گفتین ودرجریانید من یه بچه کوچیک دارم که نیاز به لباس و مراقبهای بهداشتی و ازهمه مهمتر غذا داره. البته زی همزمان در دلش می گفت:" لطفا لطفا باموندن من مخالفت و برای بردنمون اصرار کن".یانگ بعداز اینکه حرفهای زی رو شنید جواب داد: خانم وانگ جوان، اینجا یکی از محله های بدنامه . من کاملا می تونم درک کنم که چرا جون مجبور شد تا اینجا بیاد.

Dancing LightWhere stories live. Discover now