dancing light.p20.end

200 38 22
                                    

جشن فارغ التحصیلی 

ژان حالا 26 سال داشت.جوانترین استاد دانشگاهشون بود واین حسادت ییبو رو خیلی بالا می برد. از اینکه دانشجوهای زیادی روی ژان کراش بودن اعصاب نداشته ییبو رو بهم می ریخت. ولی اگر از سوپرایز امشب خبردارمیشد حتما خیالش دیگه راحت می شد. ژان از دانشگاهش زودتر بیرون زده بود تا باکمک هایکوان جشن رو آماده بکنه4. سال درس خوندن و دانشگاه رفتن بالاخره برای ییبو و ییشینگ  به اتمام رسید.

ییبوی 22ساله فارغ التحصیل دانشکده رقص و آواز که استعدادش دهن به دهن داخل دانشکده می گشت و ییشینگ 29 ساله فارغ التحصیل دانشکده وکالت که از هوش بالائی بهره مند بود، حالا در جشنی که به این منظور از طرف هایکوان و ژان ترتیب داده شده بود دورهم جمع شده بودن. البته برنامه های دیگه ای هم جزوامشب بود. بازهم ژان و دائیش طبق قرار از پیش تعیین شده از برندهای معتبر جواهرات ، یک جفت حلقه برای معشوقه هاشون خریداری کرده بودن. امشب شاید بهترین وتنهاترین شبی بود که هردو جرئت داشتن تا معشوقه های زیباشون رو برای یک عمر عاشقی و زندگی کردن به یک سفر طولانی دعوت بکنن. بعد از شام که در هتلی کنار ساحل صرف شد، به پیشنهاد هایکوان برای قدم زدن کنار ساحل رفتن. وقتی به جایگاه مخصوص رسیدن ، یه دفه همه جا پرشد از نورهای الوان و موسیقی ملایم جاش رو با صدای موج دریا عوض کرد. ییشینگ و ییبو با چشمانی که از تعجب باز مونده بود به هایکوان و ژان زل زده بودن. اول هایکوان با ترسی که در دل داشت به طرف ییشینگ قدم  برداشت. و مقابلش قرار گرفت. وقتی روبروی هم ایستادن ،هایکوان به چشمهای وحشی پسر روبروش زل زد و گفت: هی شینگ وقتی ۱۲سال پیش به زندگی من اومدی، همون موقع... همون موقع من حس کردم که گم شده ام رو پیدا کردم. اول باور نکردم که گم شده من ممکنه یه پسرجوون که از من8 سال کوچکتره باشه.

ولی وقتی بیشتر باتو زمون گذروندم و از نزدیک شاهد بزرگ شدن و رشدت بودم، بیشتر عاشقت شدم.البته من حیض نیستم .هاهاهاها.... میدونی ییشنیگ من تنهابودم و تا حالا بخاطر خیلی چیزها نتونستم همراهی داشته باشم. هایکوان دست در جیبش برد و جعبه قرمز مخملی رو بیرون آورد و بازش کرد و به سمت ییشینگ گرفت و ادامه داد: داشتم میگفتم من تنها بودم ولی حالا ....حالا..... من...من ...آه چقدر سخته گفتنش... ییشینگ در ادامه حرفهای هایکوان گفت: ولی حالا تو کسی رو پیدا کردی که فکر می کنی میتونی در کنارش دیگه تنها نباشی و میخوای که همیشه کنارت باشه.

درسته هایکی؟ هایکوان با شنیدن طرز صدا زده شدنش از طرف ییشینگ تک خنده ای کرد و همراه با گزش لبهاش به ییشینگ زل زد. ییشینگ در ادامه پرسید: خوب نگفتی اون آدم خوش شانس کیه؟ بگو تا من برم لهش کنم. هی هایکی تو مال منی مردیکه جذاب تورو به هیشکی نمی دم. ییشینگ بدون اینکه اجازه بده هایکوان پیشنهادش رومطرح بکنه جعبه رو از دست هایکوان قاپید و حلقه هارو در آوردو سریع در دست خودش و هایکوان انداخت و بعد از یقه هایکوان چسبید و اون رو بطرف خودش کشید و محکم بوسیدش. بعداز این که نفس کم آوردن ازهم جداشدن و هایکوان گفت: وااو. پسر تو دیگه کی هستی؟ پس قبول می کنی همسف....... بازهم با نشستن لبهای ییشینگ روی لبهاش حرف هایکوان نیمه موند .

Dancing LightWhere stories live. Discover now