Part 1

288 39 17
                                    




به چشم های براقش نگاه کرد و با نگاه خیرش به لب های قرمز رنگش خیره شده بود .



" _اگه پدر و مادرتو پیدا کنی...منو رها میکنی؟





+نمیکنم نه...نمیخوام پیداشون کنم...اونا رهام کردن پس منم هیچوقت دنبالشون نمی گردم "


لب هاش رو روی لب هاش گذاشت و آروم بوسیدش .


دست هاش رو به دور تنش حلقه کرد و سرشو تو گردن نرمش فرو کرد و عطرش رو نفس کشید .


عطر مورد علاقش..

بوسه ای روی پیشونیه جیمین گذاشت .

نمیدونست همه چیز قراره اینقدر زود تموم شه .

صدای خنده هاشون آخرین چیزی بود که شنید .


لحظات آخر هر لحظه جلوی چشم هاش بود .

حرف هاشون...


شاید این آخرش بود...


آخرین باری که صداش رو می شنید .

شاید این آخر عشقشون بود...

فراموش نمی کرد  ‌.

نمیتونست فراموش کنه .


هرگز

_______________



_ تو برای من تموم شدی


جیمین دستشو سمت صورت جونگ کوک برد اما میترسید لمسش کنه و دستاش میلرزید .



+تو گفته بودی نمیتونی بدون من زندگی کنی...میدونم چقدر ناراحت و دلخوری...وقتی کسی از وجودش ، کسی که نیمی از قلبش رو داره و کسی که بیشتر از هرکسی دوستش داره و بهش اعتماد داره ضربه میخوره




مکث کرد .



+ قلبت..قلبت "دیگه بهش اعتماد نداره " درسته..؟




_خودت جوابش رو بهتر از هر کسی میدونی





+ اما من برای تو هر کسی نیستم...ما همه چیز رو باهم تجربه کردیم...همه ی خوشحالی هارو...تمام غم ها و غصه ها رو....تمام اشک ها رو...



+ما نیمی از عمرمون رو کنار هم گذروندیم



+کنار هم خندیدیم ، اشک ریختیم ، ساعت ها کنار هم شب ها رو به صبح میرسوندیم ، ما همه چیزو با هم ساختیم

سکوت کرد .


میدونست این سکوتش جواب تمام حرف هاشه .

+نگام کن

جونگ کوک سرش رو بالا آورد و با چشم های قرمزش به چشم های خیس از اشکش نگاه کرد .

Moya DushaWhere stories live. Discover now