به چشم های براقش نگاه کرد و با نگاه خیرش به لب های قرمز رنگش خیره شده بود .
" _اگه پدر و مادرتو پیدا کنی...منو رها میکنی؟
+نمیکنم نه...نمیخوام پیداشون کنم...اونا رهام کردن پس منم هیچوقت دنبالشون نمی گردم "
لب هاش رو روی لب هاش گذاشت و آروم بوسیدش .
دست هاش رو به دور تنش حلقه کرد و سرشو تو گردن نرمش فرو کرد و عطرش رو نفس کشید .
عطر مورد علاقش..
بوسه ای روی پیشونیه جیمین گذاشت .
نمیدونست همه چیز قراره اینقدر زود تموم شه .
صدای خنده هاشون آخرین چیزی بود که شنید .
لحظات آخر هر لحظه جلوی چشم هاش بود .
حرف هاشون...
شاید این آخرش بود...
آخرین باری که صداش رو می شنید .
شاید این آخر عشقشون بود...
فراموش نمی کرد .
نمیتونست فراموش کنه .
هرگز
_______________
_ تو برای من تموم شدی
جیمین دستشو سمت صورت جونگ کوک برد اما میترسید لمسش کنه و دستاش میلرزید .
+تو گفته بودی نمیتونی بدون من زندگی کنی...میدونم چقدر ناراحت و دلخوری...وقتی کسی از وجودش ، کسی که نیمی از قلبش رو داره و کسی که بیشتر از هرکسی دوستش داره و بهش اعتماد داره ضربه میخوره
مکث کرد .
+ قلبت..قلبت "دیگه بهش اعتماد نداره " درسته..؟
_خودت جوابش رو بهتر از هر کسی میدونی
+ اما من برای تو هر کسی نیستم...ما همه چیز رو باهم تجربه کردیم...همه ی خوشحالی هارو...تمام غم ها و غصه ها رو....تمام اشک ها رو...
+ما نیمی از عمرمون رو کنار هم گذروندیم
+کنار هم خندیدیم ، اشک ریختیم ، ساعت ها کنار هم شب ها رو به صبح میرسوندیم ، ما همه چیزو با هم ساختیم
سکوت کرد .
میدونست این سکوتش جواب تمام حرف هاشه .
+نگام کن
جونگ کوک سرش رو بالا آورد و با چشم های قرمزش به چشم های خیس از اشکش نگاه کرد .
YOU ARE READING
Moya Dusha
Random+گفته بودی نمیتونی بدون من زندگی کنی...میدونم چقدر ناراحت و دلخوری...وقتی کسی از وجودش ، کسی که نیمی از قلبش رو داره و کسی که بیشتر از هرکسی دوستش داره و بهش اعتماد داره ضربه میخوره _چی گفته بودم..؟چرا جواب نمیدی..مگه نگفته بودم هیچوقت به من آسیب ن...