part 3

3 0 0
                                        

• چهارم مارس سال ۲۰۱۲_ سئول

در اولین زنگ تفریح اطراف هیونگوون پر از آدم بود. بچه هایی که به سمت نیمکت او حجوم آوورده بودن بی وقفه با او حرف میزدن. حرف هاشون اول فقط یه معرفی ساده بنظر میرسید؛ اما اما کم کم شروع به پرسیدن درمورد مدرسه قبلیش و وضعیت خانوادگیش کردن. هیونگوون با سادگی نمیتونست نگاهّ خَصمانه (با نیت بد) اونهارو تشخیص بده، و بفهمه که اونا از قصد این سوالات رو ازش میپرسن. پس تقریبا به هر سوالی، تا زمانی که راجب مادرش نبود جواب داد.

ساعات کلاسی همینطور پشت سر هم میگذشت و بچه هایی که اطلاعاتی که میخواستن رو بدست اوورده بودن، کم کم دور اونو خلوت کردن. به طوری که در زنگ ناهار فقط ۳ نفر بودن که سراغ هیونگوون رفتن. از همه جالب تر این بود که چانگکیون جزو هیچ کدوم از اونها نبود.

هیونگوون گهگاهی زیر چشمی به اون نگاه میکرد. براش سوال ایجاد شده بود که چرا اون پسر جزو افرادی نبود که سمتش هجوم اوورده بودن.

-میخوای با ما بیایی کافه تریا؟
این سوال رو دختری به اسم سوجین پرسید.

هیونگوون سرشو سمت اون چرخوند؛ و به سوجین و دوستش که با لبخند منتظر جوابش بودن نگاه کرد. کلافه شده بود و فقط دلش میخواست تنها باشه. صرف اینهمه انرژی از صبح تابحال حسابی خستش کرده بود.

اما از طرفی قبلا رئیس چا حسابی تهدیدش کرده بود و ازش خواسته بود تا روابطش رو در مدرسه قوی کنه. مردد بود که جواب مثبت بده یا نه که بازوی لاغرش توسط دستی گرفته و بدنش به بالا کشیده شد.

سریع سرشو چرخوند و با ظاهر مرتب و خندان چانگکیون مواجه شد. پسر خطاب به دختر هایی که منتظر شنیدن جواب از سمت هیونگوون بودن گفت: ببخشید اما من از قبل رزروش کردم.

-چ..چی؟

قبل از اینکه هیونگوون بتونه چیزی بگه توسط چانگکیون به بیرون از کلاس کشیده شد. و اون دختر هارو با نگاه های متعجبشون تنها گذاشت. بالاخره بعد از خارج شدن از کلاس هیونگوون به خودش اومد و بازوشو از دست پسرک بیرون کشید و با تَشَر گفت: داری چیکار میکنی؟!

چانگکیون شونه بالا انداخت و بیخیال نسبت به لحن معترضانه هیونگوون جواب داد: فقط نجاتت دادم. خواهش میکنم!

هیونگوون کمی اخم کرد و گفت: اما من ازت همیچین چیزی نخواستم! دیگه اینکارو نکن. اگه یبار دیگه اینکارو انجام بدی ازت راحت نمیگذرم.

چانگکیون با شنیدن تهدید فقط پوزخند زد. خود هیونگوون هم میدونست که تهدیدش تاثیر گذار نیست. پس فقط بدون حرف اضافه ای دوباره سمت کلاس برگشت اما هنوز به در نرسیده بود که صدای چانگکیون به گوشش رسید: پشت مدرسه بعد از محوطه زمین تنیس یه بوفه هست. ۵ دقیقه راهه اما چون دوره کسی اونجا نمیره. جای خوبیه برای وقتایی که میخوای تنها باشی.

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Dec 15, 2023 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

trusted you ( monstax )Where stories live. Discover now