𝟐/𝐛𝐢𝐭𝐜𝐡!

51 4 3
                                    

بیست دقیقه ای می‌شد که در حال چک کردن کمد لباسهاش بود
اما متاسفانه حتی یک لباسی که به دلش بشینه وجود نداشت تماما مشکی و گاهی بین لباس های رسمیش تک و توک لباسهای اسپرت هم دیده می‌شد

"محض رضای خدا سه ساعته منتظرم مرد حسابی هنوز لباس نپوشیدی؟"

لینو با حالت غر مانندی گفت و دست به سینه مقابل فلیکس ایستاد

"چرا همه ی لباسام زشتن؟"

فلیکس با لب های آویزون شده گفت و دست هاش رو ستون بدنش کرد و مشت کرد
مینهو که از این حالت رئیسش خندش گرفته بود
سرش رو به طرف جا لباسی گرفت

«این فقط یه جلسه ی رسمی با مادرخونده ی احمقته که از قضا تمام دارایی الماس‌هات رو به درک داده چرا انقدر نگران لباس هات هستی؟»

چیزی که مینهو بیشتر از همه دلش می‌خواست داد بزنه
اما مطمئن بود که حتی اگه اون رو زمزمه می‌کرد هم گوش های تیز فلیکس اون جمله رو می‌شنید

پسر مو مشکی بالاخره صدای داد بمش بلند شد و
با ناراحتی چشمهاش رو کمی هلالی کرد

"هی مینهو یه لباس برام انتخاب کن! همین حالا!"

شریکش که از این جمله ی رباطی ، حالت خشن صداش و
چهره ی مظلومش که باهم در تضاد بودن تعجب کرد بود
بی صدا مشغول گشتن بین رگال ها

"من هیونگتم مثلا!"

زیر لب طوری که به ظاهر فقط خودش بشنوه زمزمه کرد
و پوفی کشید
خب حقیقتا فلیکس سرد رفتار نمی‌کرد اما گاهی اوقات بچه گانه و بدون کنترل روی رفتارش کارهایی رو انجام می‌داد یا چیزهایی می‌گفت ، این برای مینهویی که برای انجام یک کار یا یک حرف بار ها روی تصمیمش و حرفش فکر می‌کرد از جوانب مختلف کمی غیر قابل حضم بود

فلیکس اما فقط داشت به بادیگاردی که دیروز موقع شلوغیی که به بار آورده بود دیده بود فکر می‌کرد
و با خودش می‌گفت که دوست داره توجه اون عروسک قد بلند رو به خودش جلب کنه!

انگشت های مینهو همچنان بین رگال لباس ها در گردش بود که با دیدن پیرهن مردونه ی مشکی رنگی حرکت دست هاش متوقف شد

پیراهن مردونه رو از بین انبوهی از لباسها به بیرون کشید و
روی تخت انداخت

فلیکس همچنان محو فکر کردن به اخم جذاب بادیگارد زمانی که اسلحه می‌کشید بود و با حرکت ناگهانی دست شریکش رو به روی صورتش قرار گرفت و باعث شد به خودش بیاد

سر خشک شده اش رو تکون داد و به سمت تخت کشید
لباس مردونه ی مشکی و شلوار پارچه ای که با دوخت نقره ای فوقالعاده اش باعث بیشتر تو چشم اومدنش می‌شد.

سنجاق یقه ی ماری شکلش که دو سه سالی می‌شد دیگه ازش استفاده نمی‌کرد ؛ محض رضای خدا اون بیست و هفت سالش بود و یجورایی دیگه اون نوجوانی نبود که همیشه روی ابروی راستش یه خط داره و دست و بالش پر پیرسینگه ، البته هنوز پیرسینگ گوشهاش رو داشت!

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Dec 19, 2023 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

𝐌𝐲 𝐁𝐫𝐨𝐤𝐞𝐧 𝐝𝐨𝐥𝐥 "عروسک شکستنی من"Where stories live. Discover now