گرمای گزنده همچو حشرهی موذی بدنش رو میخورد. هوای خونه به طرز آزار دهندهی خفه جلوه میکرد که حتی روح سرماییش رو هم میرنجوند. انگشتانش برای رهایی از گرما به یقهی پیراهنش یورش برد اما چنگ زدن به تیکه پارچه تنها واکنشی ناکافی به نظر میرسید. بدنش داشت در کورهای از آتیش میسوخت یا در بازیای که مغزش طراحی کرده گرفتار شده بود؟
لامپهای زرد سالن اصلی همچو حیات رو به زوال رفته کور سویی از نور رو ساطع میکردن. تاریکی اسفناکی دیوارهای خونه رو در نوردیده بود. سکوت رعبآوری بر روی تمام اشیا خونه جا خوش کرده و همهچیز مانند آوارهای باقی مونده از طوفانی عظیم بیجون، صامت و اندوهگین به نظر میرسید.
قدمهاش به کندی حرکت اسیری در دالانهای زیرزمینی به جلو کشیده شد. هر گام به غلظت بویی زننده و تهوعآوری که مشامش رو پر کرده بود میافزود، بوی خون. بویی که سالیان درازی حس نکرده با این وجود هنوز هم آشناترین رایحهی پیوند خورده با حس بویاییش بود.
لکههای خون که در تاریکی به رنگ سیاه روی زمین در انتظار خشک شدن فرسوده میشدن اولین چیزی بودن که قوهی بیناییش رو تحریک کردن. با دنبال کردن قطرات سرخ رنگ به شعلههایی که بیرحمانه در شومینه زبانه میکشیدن گرمای فرسایندهی قالب بر فضا رو توجیه میکردن، رسید.
و اونجا مقابل آتیش قامتی کشیده و مردونه از میان شعلهها به رستاخیز در اومده بود. خدای مرگی که بر روی جسم بینفس و بیجون دخترکی سایه افکنده بود. شرارتی جاری بین استخوانای اندام لاغر، چاقویی محبوس شده در چنگال انگشتان باریک و آرامشی غیر عادی در نوع ایستادن.
خدای مرگی که در لحظات اول ربودن زندگی از دستان موجودی فانی به بد ذاتی شیطان جلوه میکرد اما سرمایی که درون اون قامت کشیده رخنه کرده بود با گرمایی شیطان غریبگی میکرد. در سکوت همچو مجسمهای بینقص و تراشخورده، سرد و ظالم به نظر میرسید.
گردش اندام سبک و استخوانی اون مرد به درازا کشید. به قدری زمانبر که گویا گنجینهای پربار از اعمال ناخوشایند بر روی دوشهاش سنگینی میکرد و رونمایی از چهرهی خدای مرگ رو به تاخیر میانداخت.
برخلاف تمام تصورات از شیطان چهرهای داشت که با پس زدن صفات منفی مسحور کننده به نظر میرسید. چشمان کشیده با نگاههای تیز و بیروح، لبانی گوشتی ولی بیرنگ، موهای بلند به تیرگی گردابی که درونش میزیست و تمام اینها با زردی آتش و سرخی خون رنگآمیزی شده بود.
چهرهای فریبنده که ظاهری فاقد احساس رو به ارمغان اورده بود ولی سرزندگی در تار و پود و اعماق اون صورت به چشم میخورد. سرزندگیای که از جسم جوون اون دختر دزدیده شده و حالا در روح قاتلش جریان داشت.
YOU ARE READING
Silent Monuments [Minsung]
FanfictionCouples: Minsung, Hyunho, Changlix Genre: Crime, Psychological thriller, Romance قتلی دلخراش که در تاریکی شبهای سئول رخ داد وحشت رو به جان مردم این شهر انداخت، جسد دختری ۲۱ ساله با لبانی بهم دوخته شده کشف شد تا حتی از پس مرگ هم راز قتلش رو بازگو نک...