14.

391 55 6
                                    









دو روز از روز دعوا گذشته بود ، هم هیونجین و هم فلیکس حال خوبی نداشتن . فلیکس با کسی حرف نمیزد و به زور چند تا لقمه غذا خورده بود جیسونگ توی این مدت پیشش مونده بود و تلاش میکرد حالشو بهتر کنه و دلیلشو بفهمه ولی اون حرفی نمیزد ، حتی میتونست بگه که دلش برای صداش تنگ شده .

فلیکس روزا فقط به جایی خیره میموند ولی شب ها صدای هق هق های آرومش به گوش دوستش میرسید و دلشو ریش میکرد .

اوضاع توی خونه ی هیونجین هم خیلی خوب نبود اون همه ی وقتشو توی تخت میگذروند و بیشتر از پونزده ساعت میخوابید و مینهو حواسش بهش بود ولی اون غذا نمیخورد ، توی این دو روز حتی قرص و مسکن هم برای سر دردش نمیتونست بهش بده و بدنش فقط با یه سرم سرپا بود .

# هیونجین لطفا .... بیا یکم ازین بخور فقط سوپه...

+ مینهو گفتم که نمیخام ...

مینهو کاسه رو روی میز کنار تخت گذاشت و با قیافه ی عصبی به دوست افسرده ش خیره شد که حس میکرد حتی صورتش هم آب رفته .

# هیونجین تو چه مرگته ؟!!! مگه نگفتی که یکم زمان میدم بهش بعد میرم دنبالش؟! پس الان چرا اینطوری ای تو ؟ الان باید نقشه بریزی که چیکار کنی و چطوری برش گردونی ولی خودت نیاز به تمنا داری.

هیونجین با ضعف نشست و به دوستش خیره شد.

+ میگی چیکار کنم ها ؟!! گفتی خودشم حالش خوب نیست من چطور میتونم برم پیشش ، باید تا وقتی که تصمیم میگیره صبر کنیم بعدش میرم پیشش تا باهاش حرف بزنم .

# مطمئنی دیر نمیشه ؟

هیونجین ساکت موند ، خودشم نمیدونست کی آمادگی دیدنش رو داره ولی هنوزم ناراحت بود .

با فکر به اینکه ممکنه دیگ فلیکسو نبینه یا نتونه راضیش کنه چشماش پر شد و دوباره پشت به منیهو دراز کشید.

آهی کشید و از اتاق رفت بیرون...

هیونجین حساس تر شده بود و داشت خودشو سرزنش میکرد و اونم کار از دستش بر نمیومد ، باید با جیسونگ حرف میزد تا راهی برای این شرایط پیدا میکرد . گوشیشو در آورد و پیامی محتوی

[ بیا همو ببینیم میام دنبالت ]

فرستاد و به سرعت از خونه بیرون زد اگه خودش این وضعیت رو درست نمیکرد اون دو نفر تلف میشدن ولی بازم کاری نمیکردن .









دوساعت بعد همون جای همیشگی نشسته بودن ، باد سردی میومد جیسونگ لبه های پالتوش رو به هم نزدیک تر کرد تا گرم بشه که دستای مینهو دور بدنش پیچیده شدن و گرمای بدنش وجودشو گرم تر کرد .

@ هیونجین چطوره ؟

# توی این مدت اصلا غذا نخورده . بزور یه سرم زدم بهش ولی میخواد هنوزم بهش وقت بده .

You and us Where stories live. Discover now