18.

340 44 5
                                    








- خیلی دوست دارم هیون خیلی زیاد .

بوسه ای روی چشماش گذاشت و بعد گردنش رو بوسید.

+ منم عاشقتم امگای شیرینم خیلی زیاد .

از توی بغلش بیرون اومد و با چشمای براق از اشکی که هنوز توی چشماش حلقه زده بود به صورت زیبای الفاش نگاه کرد .
هیونجین با دیدن غم‌ توی چشماش آهی کشید و به لباش خیره شد و بعد به چشمای امگاش....

فلیکس لبخندی زد و به این صورت اجازه ش رو صادر کرد و لبایی روی لباش کوبیده شد .

آروم ولی با عشق میبوسیدش تا این اطمینان رو بهش بده که هیچکس رو به اندازه ی فلیکس خودش نمیخواد . کمی دهنش رو باز کرد و لب بالای امگا رو بین لب هاش اسیر کرد و با عشق مکید ، فلیکس هم خودشو بیشتر بهش فشرد و دستاشو روی سینه هاش گذاشت و بوسیدش .

همون‌طور که با آرامش میبوسید و بوسیده میشد برای لحظه ای لبای فلیکس از حرکت ایستاد و بدن بیجونش توی بغلش شل شد . هیونجین ترسیده بهش نگا کرد .

+ ف..فلیکس ؟

دستشو روی گونه ش گذاشت و تکونش داد.
چشمای بسته ش میترسوندش

+ فلیکس ع...عزیزم ؟

ولی صدایی نشنید به سرعت روی دستاش بلندش کرد و به سمت ورودی پارک دوید . بین راه هی صداش میکرد و ازش میخواست که بیدار بشه ولی نشد .

اشک توی چشماش حلقه زده بود که همزمان با اون ماشین زرد رنگ جلوشون ایستاد .

به سرعت سوار شد .

+ آقا لطفا سریع برید بیمارستان

و همون لحظه گوشیش برای بار دوم زنگ خورد . با عصبانیت از این که مادرش یا لیندا زنگ میزنن گوشیو بیرون کشید و منتظر داد کشیدن بود که اسم یونجون رو روی اسکرین گوشیش دید. به سرعت وصل کرد و روی گوشش گذاشت .

+الو؟

&  فلیکس چطوره؟

با غم زیادی توی لحنش که حتی قلب راننده تاکسی رو هم به درد آورده بود جواب داد و فلیکس رو بیشتر به خودش فشرد .

+ فلیکس وقتی توی پارک بودیم بیهوش شد دارم میبرمش بیمارستان.

و همون لحظه ماشین جلوی بیمارستان وایستاد که اون گوشی رو با شونه ش نگه داشت و به عجله از ماشین پیاده شد که یونجون به حرف اومد.

& هیونجین ساحره کارش رو شروع کرده واسه همین بیهوش شده لطفا نبرش بیمارستان .

آلفا سر جاش ایستاد و به رفتن ماشین زرد رنگ خیره شد ، صورتشو کج کرد و به صورت غرق در خواب امگاش نگاه کرد و بوسه ای روی پیشونیش گذاشت و دوباره به خودش نزدیکش کرد .

You and us Where stories live. Discover now