21.

304 38 5
                                    




- جیسونگ ما داریم میریم آخر هفته از شهر بیرون

@ یعنی چی که دارین میریم خارج‌ شهر چرا بهم نگفتیییی

گوشیو فاصله داد تا از گوشش محافظت کنه بعدش ادامه داد.

- جی همش دو روزه تو همینطوریشم با خونواده ت و مینهو درگیری نمیخواستم دیگ مزاحمت بشم بچه .

@ از چه فاکی حرف میزنی تو بعد برگشتنت خودت میای و مشکل منو حل میکنی من نمیتونم

با حالت التماس گفت و پسر بزرگتر خنده ای کرد.

- من به یونجون گفتم که یکم اون پسره رو بترسونه نگران نباش خودش میکشه کنار

صدای جیغ جیسونگ حتی به گوش هیونجینی که پشت فرمون نشسته بود هم رسید و باعث خنده ش شد.

- بهت زنگ میزنم الان باید برم .

و تلفن رو قطع کرد و خنده هاشو آزاد .

- این بچه هیچوقت بزرگ نمیشه هنوزم پنج سالشه

+ عزیزم تو که نمیخوای بلایی سر اون پسره بیاری ؟

با خنده ولی استرس گفت ولی فلیکس با راحتی کامل حرفشو گفت.

- یونجون روش های خودشو برای اغوا کردن بقیه داره نگران نباش هیونی

و چشمکی زد و به جلو خیره شد ، هیونجین خیالش راحت شده بود ولی با صدای بلند فلیکس ترسیده به سمتش برگشت

- هیون نگه دار

پاشو روی ترمز فشرد و به سمتش برگشت که داشت از ماشین پیاده میشد دستشو گرفت و داخل نگه ش داشت و به چشمای ستاره بارونش خیره شد.

+ چیشده حالت خوبه؟

- اینجا دونات فروشی مورد علاقه مه میرم دونات بگیرم میام .

و به سرعت از ماشین پیاده شد و پسر بزرگتر رو توی بهت و لبخند تنها گذاشت. ولی تنها چند دقیقه کافی بود تا با یه جعبه ی تقریبا بزرگ داخل ماشین برگرده .

- وقتی مدرسه میرفتم یکی از شعبه های اینا نزدیکش بود همیشه اونجا بودم کلی شیرینی میخوردم .

حتی با خودم یواشکی خونه میبردم و توی یخچال خودم میزاشتمش که اونم دزدکی خریده بودم کسی ازش خبر نداشت .

و یه شکلاتیش رو به سمت هیونجین گرفت و اونم گاز نسبتا بزرگی بهش زد و از مزه خوبش ناله کرد .

+ این واقعا عالیه .

میدونست چرا یواشکی شیرینی میخورده پس بحثشو پیش نکشید تا اوقات شون تلخ نشه و دوباره به راه افتاد .

+ تو واقعا خوش شانس بودی که همچین قنادی ای نزدیک خونه تون بوده . نزدیک خونه ی ما تنها چیزی که پیدا میشد مرکز خرید بود که توشون شیرینی پیدا نمیشد .

You and us Where stories live. Discover now