دست تهیونگ روی شونهی مرد مشت شد و آب دهنشو باصدا قورت داد، چشماشو بست و از نفسای پسر روی گردنش، تنش به لرز افتاد.
نفس لرزونی کشید و برای بار آخر تقلا کرد تا از دست مرد نجات پیدا کنه، نمیخواست فکر کنه به همین سادگی میبخشتش، اخمی روی پیشونیش نشوند و مشتشو به شونهی مرد کوبید.
-ولم کن، من هنوز نبخشیدمت، قصدشم اصلا ندارم، نمیخوام ببینمت چرا نمیفهمی؟
جونگکوک نیشخندی زد و زبونشو روی گردنش تا پایینِ گوشش کشید، مک محکمی به نرمیِ گوشش زد و از قصد صداشو بم و خمارتر کرد، نقطه ضعفهای اون پسر رو به خوبی میدونست.
-یه کاری میکنم ببخشیم بیبی، شایدم یه جوری میکنمت....
صدای اون مرد کافی بود تا تهیونگ بین دستاش شل بشه، دیگه توجهی به حرف درتیش نکرد، تسلیم شد، به همین سادگی و فقط با اون صدای فاکی تسلیم شد، بیشتر از این نمیتونست در برابر لمسهاش آروم بمونه، حالا که اون مرد اینو میخواست، چرا تهیونگ باید دوری میکرد؟ نیازشو برطرف میکرد و فردا...؟ حالا فردا بهش فکر میکرد.
دستاش دو طرف صورت مرد نشستن و سرشو بالاتر برد، لباشو به لبای مرد کوبید و با خشونت لب پایین جونگکوک رو مکید که طعم مارتینی همراه با شیرینیِ لبای جونگکوک، اونو به یه دنیای دیگه برد.
جونگکوک بین بوسهی هات و خیسشون نیشخندی زد و دو دستش کمر باریک پسر رو محکم گرفت، بدن تهیونگ رو به بدن خودش چسبوند و زبونش رو هم وارد بازیِ لباشون کرد.
تهیونگ با حس زبون اون مرد روی لباش بدنش شل تر از قبل شد و بیاختیار لباشو از هم باز کرد تا زبون جونگکوک به هر کجا که میخواد دسترسی داشته باشه.
جونگکوک از رضایت هومی کشید و زبونش رو وارد دهن اون پسر کرد، هرجایی که میشد رو مزه میکرد و از شیرین بودنش لذت میبرد.
مک محکم دیگهای به لباش زد و سرش رو عقب برد، با نفس نفس چشمای خمارشو باز کرد و به چهرهی غرق لذتِ پسرش خیره شد، قطعا زیباترین تصویری که میتونست ببینه، همین بود، تهیونگ با موهای شلخته و گونههای سرخ، چشمای بسته و لبای خیس و نیمه بازش...اون پسر زیاد از حد توانش زیبا بود.
دستشو بالا برد و چونهی پسر رو بین دو انگشت شصت و اشارهش گرفت، خیره به لبای پسر زمزمه کرد:
-زبونت...بیارش بیرون ببری.
تهیونگ بدون لحظهای درنگ زبونشو بیرون آورد و چشماشو باز کرد، بیقراری اولین چیزی بود که جونگکوک توی نگاهش میدید، دستشو به آرومی به حالت سیلی، به طرف چپ صورت پسر زد و سر تکون داد.
-آفرین پسر خوب، همینجوری مطیع و حرف گوش کن بمون.
تهیونگ از رضایت اون مرد وجودش غرق لذت شد و تند سر تکون داد، جونگکوک سرشو جلو برد و زبون کوچیک و صورتی رنگ پسر رو بین لباش گرفت، در حالی که زبونش رو مک میزد، سرشو تند میداد، انگار داشت برای زبونش بلوجاب میرفت.
تهیونگ نالهی آرومی از حسی که زیر دلش پیچید، سر داد و چنگ بیاختیاری به موهای جونگکوک زد، چشماش دوباره بسته شد و زانوهاش لرزید که جونگکوک محکمتر از قبل با یک دست کمرشو گرفت.
جونگکوک توی یه حرکت دستشو زیر زانوی پسر گذاشت و براید توی بغلش گرفت، تهیونگ از شدت شوک چشماش باز شد و دستاشو دور گردن مرد حلقه کرد.
جونگکوک با قدمای بلند همون طور که در حال مکیدن زبون اون پسر بود، به طرف اتاقش رفت، روی تخت انداختش و ازش فاصله گرفت.
حرارت بدنش از شهوتی که توی وجودش جمع شده بود، بالا رفته و عرق به پیشونیش نشسته بود، کتش رو درآورد و یه کنار انداخت، دستش به طرف دکمههای پیرهنش رفت که تهیونگ هم مشغول شد، روی تخت نشست و تیشرتشو درآورد.
نگاه جونگکوک خیرهی پوست عسلی رنگ اون مرد شد، جای مارکهای بنفش روی اون پوست حسابی خالی بود، دندونهاش برای لمس کردن و رد انداختن روی تنش بیقراری میکردن.
دونه به دونه دکمههاش رو باز کرد و پیرهنش رو از تنش درآورد، حالا نوبت شلوارش بود ولی نه...فقط کمربند،دکمه و زیپش رو باز کرد، تهیونگ هم دست به شلوارش نزد ولی جونگکوک از این کارش اخماش تو هم رفت.
دوباره به تخت نزدیک شد و به شلوارش اشاره زد، با لحن تندی غرید:
-کامل لخت باش، زود.
نمیخواست...نمیخواست به سرعت ازش اطاعت کنه ولی لعنت به بدنش که برخلاف خواستههاش عمل میکرد، دستاش به سمت پایین رفت و روی کش شلوارش نشست، شلوارش رو همراه با باکسرش درآورد و پایینِ تخت انداخت.
نگاه از اون مرد گرفت و توی خودش جمع شد که جونگکوک با پوزخند روی تنش خم شد و روی تخت خوابوندش، یه ابروشو بالا انداخت و سرشو توی گردن بلندش فرو برد.
-ازم خجالت کشیدی الان؟ بیبی تو دو ساله زیر من میخوابی و دیکمو داخل حفرهی تنگت حس میکنی، از چی خجالت میکشی پس؟
تهیونگ لب پایینشو بین دندوناش گرفت و نفس لرزونی کشید،کاش دهنشو میبست و فقط بفاکش میداد، اون حرفای درتی فقط بدنشو بیشتر میلرزوند و کار فرداش رو سخت تر میکرد.
جونگکوک همزمان با نشستن لباش رو گردن پسر، کمرشو پایین تر برد که عضواشون روی هم کشیده شد و نالهی بیقرارِ تهیونگ رو بلند کرد، مک محکمی به گردنش زد و پوست حساسشو بین دندوناش گرفت، ابروهای تهیونگ از حس دردش توی هم گره خورد و چنگی به ملافهی تخت زد.
دست جونگکوک پایین رفت و عضو نیمه هارد پسر رو بین انگشتاش گرفت، فشار آرومی بهش وارد کرد و انگشت شصتشو روی کلاهک حساسش چرخوند، چشمای تهیونگ درشت شد و نفس بلندی کشید، قوسی به کمرش داد و دستشو پایین برد، چنگی به مچ دست مرد زد و اخمی روی پیشونیش نشوند.
جونگکوک نگاهشو به چهرهی کلافهش دوخت و نیشخندی زد.
-چیشده بیبی؟ چیزی میخوای بگی؟
تهیونگ دندوناشو محکم روی هم فشرد و پر از حرص غرید:
-کارتو تموم کن، نمیخواد آمادهم کنی، فقط اون عضو مسخرهت رو بکن داخلم.
جونگکوک ابروهاشو بالا انداخت و سر تکون داد، از جاش بلند شد و کنار تخت ایستاد، کمی روی تن پسر خم شد و گردنشو بین انگشتاش گرفت، به لبهی تخت کشوندش و با دست دیگهش شلوار و باکسرش رو به سختی تا جایی که عضوش بیرون بیاد، پایین کشید.
تهیونگ چنگی به دستش زد و غرید:
-چه غلطی داری میکنی؟ ولم کن لعنتی، هیچی نمیخوام گمشو بیرون فقط.
ترسیده بود؟ شاید، دقیقا میدونست اون مرد میخواد چیکار کنه ولی اینو نمیخواست، یه بار تجربهش کرده و تا مرز خفگی رفته بود، از اون حس خفگی متنفر بود.
جونگکوک استرس رو از لرزش دست و مردمک چشماش حس کرده بود ولی نیاز بود این کار رو کنه نه؟ نمیخواست باهاش خشن باشه ولی انگار خود تهیونگ چیز دیگهای میخواست.
عضوشو توی دستش گرفت و کمی پمپش کرد، زبونشو روی لبش کشید و عضوشو به سر پسر نزدیکتر کرد، کلاهکشو روی لبای تهیونگ کشید و ضربهی آرومی بهش زد، حتی همون یه لمس کوچیک هم وجودشو پر از لذت می کرد.
-دهنتو باز کن پسر خوب، وگرنه حفرهی خوشگلت خونی میشه، تو که اینو نمیخوای هوم بیبی؟
تهیونگ نگاهشو به چشمای پر از خباثت مرد دوخت و با کمی تعلل لباشو از هم فاصله داد، جونگکوک نیشخندی زد و کلاهکشو بین لبای باز پسر فرو برد.
تهیونگ اون لحظه دلش میخواست دندوناشو محکم روی عضوش فشار بده ولی این فقط به ضرر خودش بود، پس سعی کرد حرکت اشتباهی نکنه و هرچی که میگه رو انجام بده.
زبونشو دور عضوش چرخوند و مک محکمی بهش زد که سر جونگکوک به عقب پرت شد و چشماش از لذت روی هم افتاد، نالهی آرومش به گوش تهیونگ رسید و پیچشی زیر دلش ایجاد شد.
کم کم تمام عضو مرد توی دهنش فرو رفت و کامل دهنشو پر کرد، تهیونگ سعی میکرد از بینی نفس بکشه ولی براش سخت بود، سرشو با ریتم تندی تکون داد و سعی کرد اون مرد رو زودتر راضی کنه.
انگشتای جونگکوک بیشتر لای موهای تهیونگ فرو رفتن و صدای نالههاش هر لحظه بلندتر میشد.
-همینه بیبی...آههه...دهن داغت خیلی حس خوبی میده...فاک...کارتو خوب بلدی توله ببر.
لعنت بهش که با حرفاش و نالههاش حرارت رو به وجود تهیونگ تزریق میکرد، با هر حرف و نالهی جونگکوک عضوش تکون ریزی میخورد و سخت تر از قبل میشد.
جونگکوک چنگ محکمتری به موهای پسر زد و سرش رو ثابت نگه داشت، سرشو پایین انداخت و چشمای خمارشو به اون پسر دوخت، گونههای سرخش، چشمایی که بسته بود و لبایی که دور عضوش حلقه شده بود، در عین کیوت بودنش، حالشو بدتر از قبل کرد.
حرارت تنش انقدر بالا بود که هر لحظه احساس میکرد آتیش می گیره و به خاکستر تبدیل میشه، نفس لرزونی کشید و عضوشو تا آخر وارد اون حفرهی تنگ و داغ کرد، لب پایینشو به دندون گرفت و به پسری که پشت سر هم عق میزد و با کوبیدن مشت به رون پاش ازش میخواست فاصله بگیره، خیره شد.
تهیونگ خودش هم نمیدونست با هر حرکتش چطور شهوت توی خون مرد رو بیشتر افزایش میده، جونگکوک دیگه طاقت نداشت، حرکت دادن کمرشو شروع کرد، اولش با ریتم آرومی عضوشو بیرون و داخل میبرد ولی بعد چند لحظه لذت بهش غلبه کرد.
وحشیانه دهنش تهیونگ رو بفاک میداد و با سری پایین افتاده، نالههای بلندشو به گوش اون پسر میرسوند، تهیونگ ولی حال خوبی نداشت، فک و گلوش درد گرفته بودن، حس میکرد گلوش زخم شده از بس اون جسم قطور بهش کوبیده شده، سرش هم به خاطر کشیده شدنِ زیادِ موهاش به درد اومده بود.
دست خودش بخاطر مشتهایی که به رون پای مرد کوبیده درد گرفته بود ولی اون مرد هیچ ریکشنی نشون نمیداد، واقعا دردش نمیومد؟ شاید هم انقدر توی لذت غرق بود که چیز دیگهای حس نمیکرد.
اشک بیاختیار از چشمای بستهش روی گونههاش سرازیر و آب دهنش تمام بدنشو خیس کرده بود، لعنت بهش چرا خسته نمیشد و ولش نمیکرد؟ حس میکرد بعد از این دیگه فک و دهنش به حالت قبل برنمیگرده.
ولی عجیب تر از همه، اون جسم هارد شدهی بین پاهاش بود، اون انگار داشت لذت میبرد، هیچوقت تا الان اینطور سفت و سخت ندیده بودش، ازش متنفر بود که برخلاف خواستههاش همیشه ریکشن نشون میداد.
جونگکوک بالاخره دلش به حال اون پسر سوخت، از لذت بینهایتش دست کشید و عضوش رو از دهن پسر بیرون آورد، تهیونگ به محض آزاد شدن، دستشو روی گلوش گذاشت و صدای بلند سرفههاش توی اتاق پیچید.
جونگکوک نیشخندی بهش زد و دوباره روی تخت رفت، روی تن تهیونگ خیمه زد و یا تکون دادنِ کمرش، عضو خودش رو به عضو پسر زیرش مالید، تهیونگ سرشو به تخت فشرد و لب زیرینشو به دندون گرفت تا صدای نالهش بلند نشه.
جونگکوک دستشو پایین برد و به حفرهی پسر رسوند که تهیونگ چشماشو باز کرد و با اخمای تو هم رفته، غر زد:
-بهت گفتم نمیخواد آمادهم کنی، تمومش کن و تن لشتو از اینجا گم کن.
جونگکوک باز هم سکوت کرد، چرا باید جواب میداد وقتی میتونست با کاراش تنبیهش کنه؟ این کار رو بیشتر میپسندید، لباش کمی جلو اومدن و سر تکون داد، پاهای پسر رو از هم باز کرد و زانوهاش رو توی شکمش جمع کرد تا باسنش بالاتر بیاد.
در حالی که کلاهک عضوش رو به حفرهی اون پسر میمالید، لب زد:
-ببر کوچولو اینو میخواد؟ من کی باشم که بهش ″نه″ بگم؟
پوزخندی که گوشهی لبش بود، تن تهیونگ رو لرزوند، میدونست درد زیادی قراره بکشه ولی ملایمت اون مرد رو نمیخواست، ملایمت اون مرد قلبشو میلرزوند و تهیونگ در حال حاضر از این اتفاق متنفر بود.
با دردی که توی وجودش پیچید چشماش بسته و مشتش چند بار روی تخت کوبیده شد، نفسش از درد توی سینهش گره خورد، لعنت بهش، از این درد متنفر بود، جونگکوک عضوش رو تا آخر وارد اون حفرهی تنگ کرد و روش خم شد.
ابروهاش از تنگی پسر توی هم گره خورد و لبشو محکم گزید، ضربههای محکمش رو از همون اول شروع کرد، بالاخره چیزی بود که خودِ تهیونگ میخواست، فقط تمومش کنه، حالا در کنار شهوت، حرص هم به وجودش اضافه شده بود.
صدای برخورد بدنهاشون به جونگکوک قدرت میداد، از اینکه اون پسر رو اینجوری زیرش داره، احساس رضایت میکرد، تهیونگ نمیتونست صدای نالههای بلندشو خفه کنه، تنها چیزی که حس میکرد، درد بود ولی خب...اینو خودش خواسته بود پس نمیتونست اعتراضی کنه.
جونگکوک با نفس نفس لیسی به گوش پسر زیرش زد و زمزمه کرد:
-تو مال منی تهیونگا، هر اتفاقی بیوفته قرار نیست اینو تغییر بده، اینو توی گوشت فرو کن، کیم تهیونگ متعلق به جئون جونگکوکه.
YOU ARE READING
you belong to me -complete-
Romance"جئون جونگکوک، مدل معروف کرهی جنوبی که با میکاپ آرتیستش کیم تهیونگ توی رابطهی مخفیانهس چی میشه اگه اونو در حال خندیدن با یکی دیگه ببینه و خشم کل وجودش رو پر کنه؟" Name: you belong to me Writer: mariya Genre: romance, drama, angst, smut Couple: ko...