نفس عمیقی کشید و کش و قوسی به بدنش داد، عضلاتش حسابی گرفته بود ولی براش لذت بخش بود.
امروز بهش خیلی خوش گذشته بود، بعد باشگاه به دورهمیِ دوستای زمان مدرسهش رفته بود و حسابی خوش گذروند، بعد چند مدت بالاخره خندیده بود.
از تاکسی پیاده شد که با دیدن شخصی جلوی در خونهش ابروهاش توی هم گره خورد، جلوتر رفت و بالای سرش ایستاد.
دندوناش رو محکم روی هم فشرد، مرد با دیدن شخصی مقابلش، سرشو بلند کرد، لبخند کریهی روی لبش شکل گرفت و دندونهای خراب و زرد رنگش رو به نمایش گذاشت.
از جاش بلند شد که تلو تلو خورد ولی تعادلشو حفظ کرد، تهیونگ کلافه پلک طولانی زد.
-اینجا چی میخوای؟ مگه نگفتم دور و برم پیدات نشه؟ میخوای زنگ بزنم به پلیس؟
مرد بهش نزدیکتر شد و بازوش رو محکم بین انگشتاش گرفت، سرشو نزدیک تر برد که بوی تعفنِ دهنش حالشو بد کرد، صورتشو جمع کرد و سرشو عقب تر برد.
-میخوای پدرتو به پلیس تحویل بدی؟ انقدر باجرعت شدی؟ بهم پول بده وگرنه یه چیزایی رو برای ملت رو میکنم که حتی خجالت بکشی از خونه بیرون بیای.
تهیونگ خندهی پر حرصی کرد و سرشو به طرفین تکون داد، یه ابروشو بالا انداخت:
-پول بدم بریزی پای زنای هرزه یا قمار؟ مثلا چی میخوای رو کنی؟ چی داری؟
سرشو جلوتر برد و با چشمای ریز شده به چشماش خیره شد، توی صورتش غرید:
-رو کن تا منم کثافت کاریاتو برای همه رو کنم، رو کن تا کاری کنم تا ابد بیوفتی پشت میلهها و اونجا یه کاری باهات کنن تا هر ثانیه آرزوی مرگ کنی مردک نحس.
سرشو عقب کشید و بازوشو با شدت از بین انگشتای اون مرد بیرون آورد، دستاشو روی شونههای مرد گذاشت و به عقب هولش داد.
مردِ مست نتونست تعادلشو حفظ کنه، چند قدم به عقب رفت و سر آخر روی زمین افتاد، سرشو با خشم بلند کرد و به پسرش خیره شد، پر از حرص فریاد زد:
-منو هول میدی؟ من پدرتم پسرهی احمق، انقدر گستاخ شدی که پدرتو هول میدی؟
تهیونگ روی زانوهاش خم شد و خندهی عصبی کرد، انگشتاشو میون موهاش فرو برد و محکم کشید، فریادش تن اون مرد رو لرزوند:
-پدر؟ من از تو فقط کثافت کاری و نجاست دیدم، من کی از تو پدری دیدم که حالا بخوام تورو پدر خودم بدونم؟ همه چی ازت دیدم جز پدری کردن، برو بقیه رو ببین تا یکم پدر بودن رو یاد بگیری، هرچند الان دیگه خیلی دیره و فایدهای هم نداره، دیگه دور و بر خودم و خونهم نبینمت وگرنه خیلی برات بد میشه.
عصبی ازش دور شد و به طرف در رفت، رمز رو زد و وارد خونه شد، کوله رو یه طرف پرت کرد و فریاد بلندش توی فضای خونه پیچید.
چرا...چرا دقیقا روزی که حالش خوبه، باید گند بخوره توش؟ چرا همیشه بعد هر خندهش یه اعصاب خردی باید باشه؟ از اینکه این اتفاق همیشه میوفتاد متنفر بود.
لگد محکمی به پایهی میز کوچیک کنار کاناپه زد که گلدونِ روش با ضرب روی زمین افتاد و به هزاران تیکه تبدیل شد.
کلافه خم شد و گوشیشو از داخل کولهش بیرون آورد، باید با برادرش حرف میزد، هم اینکه باید بهش خبر میداد هم اینکه اگه حرصشو خالی نمیکرد ممکن بود سر خودش یا کس دیگهای یه بلایی بیاره.
روی کاناپه نشست و شمارهی هوسوک رو گرفت، بعد چند دقیقه صدای خمار برادرش توی گوشش پیچید.
-تهیونگ...حالت خوبه پسر؟
با شنیدن صدای برادرش تودهی سختِ توی گلوش بزرگتر و چشماش پر اشک شد، به کاناپه تکیه داد و چشماشو بست، پر از بغض صداش زد.
-هیونگ...اون لعنتی دوباره پیداش شده، دومین باریه که میاد پیشم، تازه تهدید هم میکنه و ازم پول میخواد، هیونگ من نمیخوام دیگه ببینمش.
هوسوک گیج روی تخت نشست و اخماش توی هم رفت، در حالی که چشمشو میمالید، خمار خواب گفت:
-راجب کی داری حرف میزنی؟ نمیفهم، کی تهدیدت کرد و ازت....
تازه حرفای پسر داشت توی سرش تجزیه و تحلیل میشد، چشماش گرد و تنش به لرزه افتاد.
اون لعنتی چطور روش شده بازم به سراغشون بره؟ آدم انقدر وقیح؟ بعد اون همه بلا و دردسر بازم قرار نبود دست از سرشون برداره؟
نفسشو محکم بیرون فرستاد و با لحنی که سعی میکرد اون پسر رو آروم کنه، گفت:
-فقط کافیه به پلیس زنگ بزنی، آخه چه تهدیدی؟ چیزی نداره که بخواد باهاش تهدیدت کنه، نگران حرفای مزخرفش نباش تهته، نمیتونه هیچ غلطی بکنه.
تهیونگ تکیهش رو از کاناپه گرفت و به طرف زانوهاش خم شد، انگشتای بلندشو لای موهاش فرو برد و محکم کشید.
-نمیتونم نگران نباشم هیونگ، کاش اینجا بودی، خیلی به بودنت کنارم نیاز دارم، نمیشه یه روز همو ببینیم؟
هوسوک دستاشو لای موهاش فرو برد و نفس عمیقی کشید.
-البته که میشه، اصلا میدونی چیه؟ بیا همین فردا همو ببینیم یا نه، بهترش همین الانه، هوم؟ میخوای الان بیام پیشت تهته کوچولوی هیونگ؟
تهیونگ لبشو از داخل گزید و وجودش غرق خوشحالی شد ولی مردد لب زد:
-عام...مشکلی پیش نمیاد اگه الان بیای؟ یعنی...نمیخوام اجبار یا....
لبخند روی لبای هوسوک نشست و لحنش مهربون تر از قبل شد.
-چه مشکلی آخه تهته؟ تا چند دقیقهی دیگه پیشتم باشه؟
-باشه هیونگ مراقب خودت باش.
تماس رو قطع کرد و از جاش بلند شد، لبخند محوی روی لباش شکل گرفت، خوشحال بود که توی زندگی تنها نیست و هیونگش رو کنارش داره، اگه اون نبود زندگیش سخت تر از اینی که هست، میشد.
YOU ARE READING
you belong to me -complete-
Romance"جئون جونگکوک، مدل معروف کرهی جنوبی که با میکاپ آرتیستش کیم تهیونگ توی رابطهی مخفیانهس چی میشه اگه اونو در حال خندیدن با یکی دیگه ببینه و خشم کل وجودش رو پر کنه؟" Name: you belong to me Writer: mariya Genre: romance, drama, angst, smut Couple: ko...