He is not breathing!

1.1K 125 8
                                    

قسمت هفتم : اون نفس نمیکشه!
•••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••••
×واووو براوو کمر باریکی دارید...مثل باربی!
جونگ کوک زبونشو به لپش فشرد و نگاهشو از رو به روش گرفت و به مجله مقابلش داد
برای چی باید از این تعاریف عصبانی میشد در صورتی که اون پسر دوست پسرش نبود؟
_باربی!
×چشمای زیبایی دارید!
_میخوام لباس تا دو شب دیگه آماده باشه موسیو ، ترجیحا تا قبل از ظهر چهارشنبه
موسیو‌ نگاهشو از پسر گرفت و به مرد داد
×بله آگای جئون حتما امادش میکنم
تهیونگ نگاهشو به جونگ کوک داد و متوجه تنشی که درونش رخ داده بود شده بود و اصلا توجهی به فاصله گرفتن موسیو نکرده بود و تو همون حالت مونده بود
موسیو از دیدن این صحنه لبخندی زد
×واگعا به هم میایید!
با این حرف تهیونگ نگاهشو از جونگ کوک گرفت و متوجه شت که کارای اندازه گیریش خیلی وقته که تموم شده برای همین خجالت زده دستاشو پایین اورد و مردمک های لرزونش رو سر تا سر اتاق چرخوند
_بیا اینجا
دوباره نگاهشو به جونگ کوک داد که با دست به بغل خودش اشاره کرد
تهیونگ با استرس بازوش رو لمس کرد و نزدیک جونگ کوک‌ شد ولی هنوزم برای نشستن تردید داشت و این جونگ کوک‌ بود که از لبه لباسش اونو‌ کشید و روی مبل پرت کرد و تهیونگو کنارش میخکوب کرد
_یادت نره بهت چی گفتم بچه...فقط میخوام خرابکاری کنی تا سرتو بیخ تا بیخ ببرم
+ولی منکه کاری نکر...
_دهنتو ببند و خوب نقشتو جلوی موسیو بازی کن
+من نمیفهمم تو این همه پول داری برای چی به جای خرید کردن گفتی ی خیاط بیاد؟
من و دوهان همیشه برای مراسم هایی که دعوت میشدیم‌ خیلی راحت میرفتم حاضری لباس میگرفتیم
جونگ کوک حرصی چشماش رو بست و سعی کرد تن صداش بالا نره تا موسیو رو‌ متوجه خودش نکنه و نزنه فک تهیونگ رو بیاره پایین برای همین مشتش رو فشرد
_برای همینه که من با دوهان فرق دارم بچه...بار آخرتم بود اسم اون حرومزاده رو جلوی من آوردی ، فهمیدی؟
+نمیفهمم برای چی اینقدر به اسم اون واکنش نشون میدی
_یبار دیگه اسمشو بیار تا ببین چجوری قید همه چیو میزنم و زبونتو از حلقومت بیرون میکشم و میندازم جلوی دوهان تا بفهمی تا چه حد به اسمش میتونم واکنش نشون بدم!
موسیو که فکر میکرد بین اون دونفر گفت و گوی عاشقانه ای  درحال اجرا هست لبخندی زد
×با اجازتون من میرم گربان
جونگ کوک نگاه عصبیشو از تهیونگ گرفت و به موسیو داد و سرشو تکون داد ، موسیو با این حرکت جونگ کوک احترامی گذاشت و از اتاق خارج شد
تهیونگ با دیدن خروج مرد از جاش بلند شد و روی اون یکی مبل نشست و باعث پوزخند جونگ کوک شد
_چرا سعی داری خودتو قوی نشون بدی درحالی که ی بچه بی دست و پایی
تهیونگ حتی بهش نگاهم نکرد ، در واقع با این کار قصد داشت تا جونگ کوک رو تحقیر کنه ولی جونگ کوک این واکنش رو ی چیز دیگه معنی کرد
_حتی جرعت نگاه کردن به منم نداری!
اینبار تهیونگ برای اینکه مرد قضاوت اشتباهی نکنه و فکر نکنه که اون ترسیده نگاه تخسش رو به مرد داد و درست وسط مردمک های مرد زل زد
+من هیچ ترسی ازت ندارم
_واقعا؟ولی تو حتی از نشستن کنار من فرار می‌کنی
+این به این معنایی نیست که ازت میترسم
_پس میتونه به چه معنایی باشه؟
پوزخندی زد و از پسری که دستاش رو با عصبانیت مشت کرده بود پرسید و تهیونگ هم با پوزخندی متقابل جوابش رو داد ، میدونست جوابی که میخواد بده ممکنه تبعات سنگینی براش داشته باشه ولی اون از گفتن اون کلمات هیچ ترسی نداشت
+چون من متعلق به ینفر دیگه هستم و شمام اینو‌ خوب میدونید ، میدونید که من دوست پسر شما نیستم پس هیچ دلیلی نداره که بخوام پیشت بشینم.
با این حرف به خوبی تونست پرش پلک جونگ کوک رو از شدت عصبانیت ببینه.
جونگ کوک با زبونش لبش رو تر کرد و از جاش بلند شد و سمت تهیونگ که مردمک های چشمش درحال لرزیدن بود ولی همچنان خودشو قوی نشون میداد رفت
_ببین عین ی موش ترسیدی
+تو هیچ ترسی نداری خودتو دست بالا نگیر
جونگ کوک پوزخندی زد و سمت در رفت تصمیم به خروج از اتاق گرفت
_مواظب باش تا جونتو الکی الکی از دست ندی
+این تویی که باید مواظب باشی
_دقیقا مواظب چی؟تو؟یا اکس ترسو تر از خودت؟
+به هر حال مواظب خودت باش و انقدر تهدید نکن
جونگ کوک پوزخندی زد و با گفتن جمله "تو دلت برای خودت بسوزه نه من" از اتاق خارج شد ، تهیونگ با دیدن رفتن پسر نفس اسوده ای کشید و سر جاش وا رفت.
سرشو به پشتی مبل تکیه داده بود که در اتاق دوباره باز شد ولی این دفعه کارلوس وارد اتاق شد و نگاهی به تهیونگ که نیم خیز نشسته بود انداخت
_میتونم بیام داخل؟
تهیونگ فقط سرشو به نشونه آره تکون داد و تغییری تو حالتش ایجاد نکرد
_آقای جئون خیلی عصبانی بود
+میدونم
_میدونی چون دلیلش خودتی؟یا میدونی چون تو اتاق حضور داشتی و دیدی چی عصبانیش کرد؟
+من...عصبانیش کردم
کارلوس‌ هوفی کشید و کاملا وارد اتاق شد و درو پشت سرش بست و سمت تهیونگ رفت
_اون خیلی خطرناکه تهیونگ صدبار بهت گفتم کاری که برخلاف میلشه انجام نده
+اون فقط تهدید پوچه
_اشتباه فکر می‌کنی اگه اون بخواد کاری کنه کسی جلودارش نیست دفعه قبلم بهت گفتم برای اون هیچ قانونی وجود نداره
+اگه اون فرستادتت تا منو درباره خودش بترسونی باید بگم که...
_تهیونگ تهیونگ چرا نمیفهمی من چی میگم؟
اون آدم خطرناکیه میفهمی؟به راحتی میتونه سرتو بکنه زیر آب
+میتونم قسم بخورم اون حتی ی مورچم نکشته چ برسه آدم
_هیچ موقع یادم نمیره که چجوری پوست ینفرو زنده زنده کند و ایستاد و جون کندن اون مرد رو تماشا کرد
تهیونگ با چشمای درشت شده به مرد زل زده بود ، انگار باور نمیکرد که اون مرد همچین کاری کرده باشه
برای همین با ترس اب دهنش رو قورت داد
_فقط ازت خواهش میکنم زیاد رو اعصابش نرو باشه
+چه راهی هست که بتونم از دستش نجات پیدا کنم؟
_هیچی نشده دنبال فراری
+با تو بودم کارلوس چ راهی هست
_تقریبا هیچی تا رئیس زندست تقریبا فرار کردن تو از دستش غیر ممکنه بچه پس حتی فکرشم نکن که برات دردسر میشه
+تا زمانی که زندست؟!
با خودش اروم زمزمه کرد و لبخند شیطانی به فکر نوساز داخل ذهنش زد.
________________________________________
2 days later

AMYGDALA "Kookv"Where stories live. Discover now