P.02

43 7 0
                                    

"خب پسرا اینم از صبحونه"

جونگکوک و سوکجین با چشم های پف کرده و موهایی که انگار گنجشک توشون لونه کرده بود حتی نمیتونستن دهن باز کنن چه برسه به خوردن صبحانه ‌...
جین ظرف برنج رو به جلو هل داد و با سر روی میز فرود اومد و به ثانیه نکشیده چشم‌هاش بسته شد
و جونگکوک میدید چه شونه‌های پهن هیونگش چجوری براش چشمک میزنن پس سرش رو شونه‌ی هیونگش گذاشت و چشم هاشو بست.

هوسوک وقتی اون دوتا رو مست خواب دید گذاشت که بجای صبحانه خوردن بخوابن...به هرحال الان پنج صبح بود و میتونستن یذره استراحت کنن
"آه هیچ وقت سحرخیز نبودید پسرا..."

مثل اینکه امروز خودش باید اون دوتا به مدرسه میرسوند
هرچند که از اول هم برنامه‌اش همین بود
مدرسه‌ی جدیدی که اون دوتا واردش می‌شدن با همه جا متفاوت بود
مدرسه‌ی کی-گروپ {k-group} یه جورایی...بیخیال اونجا مخصوص کسایی بود که از بچگی با قاشق طلا و نقره تو دهنشون غذا میذاشتن...
ولی جین میخواست که از اون مدرسه فارغ‌التحصیل بشه
پس قبل از اینکه با پدرش درمیون بذاره اول جونگکوک رو راضی کرد که باهاش به اون مدرسه بیاد و بعد در آزمون بورسیه‌ شرکت کردن و وقتی که نتایج اعلام شد؛ جین جلو اومد و به پدرش اعلام کرد که قراره سال آخر توی اون مدرسه تحصیل کنن.
و هوسوک هیچ بهونه‌ی قابل قبولی نداشت که بتونه جلوی اون دونفر رو بگیره..
اون حتی نمیتونست بهشون بگه که از پس مخارج مدرسه برنمیاد چون اونا بورسیه رو گرفته بودن.
هوسوک از بابت جین نگرانی کمتری داشت.
اون پسر خوش‌سر و زبون و زرنگی بود که جای اینکه از خطر فرار کنه باعث می‌شد اشک خطر دربیاد ولی جونگکوک.. خب اون آروم و خجالتی بود و همچنین خیلی راحت دچار شوک عصبی و بعد از اون لکنت می‌شد هرچند که با تمام این ها همیشه سعی می‌کرد از خودش محافظت کنه و ضعیف بنظر نیاد اما خب اگر خودش هم نمیتونست جین همیشه اونجا بود که موهای کسی که جونگکوک رو اذیت کرده رو از ریشه بکنه و کف دستش بذاره...
اون واقعا این کار رو می‌کرد!

با به یاد آوردن خاطرات بچگی اون دوتا لبخندی روی لبش نشست، انگار همین دیروز بود که از مهدکودک باهاش تماس گرفتن و وقتی به اونجا رسید با سوکجین اخمو و جونگکوکی مغموم و صد البته پسری که از شدت گریه کبود شده بود و دستش رو روی سرش گذاشته بود رو‌به‌رو شد.
و خب...سوکجینی هیونگِ جونگکوکی هیچ کار بدی نکرده بود اون فقط موهای پسری رو که موهای کوکو رو مسخره کرده بود و مداد رنگی خوشگل کوکو رو شکونده بود رو از ته کشیده بود!
هوسوک با یادآوری خاطرات بچگی اون دوتا نتونست خنده‌اش رو کنترل کنه و بلند خندید

"اپاااا"
صدای غر غر جین خنده‌ی هوسوک رو بلندتر کرد

"آپا معذرت میخواد جینی ولی باید بیدارشید.."

جین با نق نق چشم‌ هاشو باز کرد خب حداقل یک ساعت خوابیده بود و الان کمتر حس می‌کرد بین دو پلکش یه میدان‌مغناطیسی قوی وجود داره...
آروم جونگکوک رو تکون داد و بیدارش کرد، خب حالا فقط یک ساعت زمان داشتن که آماده بشن...

White Violin |Vkook-yoonminTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon