Writer: Calico X ZaiN
Genres: Full smutکاپ قهوه رو به اون یکی دستش داد و آروم دستگیره در رو چرخوند. وارد اتاق شد و به جسم کوچولوی مچاله شده زیر ملافه، نگاهی انداخت. کاپ رو روی میز گذاشت و کنارش روی تخت نشست. دوست پسر نحیفش توی خواب نفس های عمیق می کشید. با خنده به اخم بین ابروهاش نگاه کرد؛ چه صورت زیبا و بی نقصی داشت. ولی با یادآوری چند دقیقه پیش خندش محو شد :
"حتما خیلی دردش آوردم"فلش بک*
- "م-من.. فکر میکنم بهتره تمومش کنیم... رابطمونو"
با شنیدن حرف دوست پسرش قلبش تیری کشید و خشکش زد:
"چ-چی؟!"
تصمیمش رو گرفته بود ولی از واکنشهایی که ممکن بود هیونجین نشون بده می ترسید، پس کلماتش رو آروم و بریده بریده بیان می کرد:
+ "هیونجینا... من خیلی فکر کردم... بیشتر از حدی که فکرشو بکنی! و این رو فهمیدم که رابطه ما دوتا..."
عصبی از روی مبل بلند شد و به سمت پسر کوچولویی که داشت برا خودش زرزر میکرد رفت. پسرک حرفش رو خورد. هیونجین تو فاصله خیلی کمی از فلیکس قرار گرفت و درحالی که نیشخند میزد با صدای دیپی پرسید:
- "تو پیش خودت چی فکر کردی؟! اینکه من اجازه میدم تو به این راحتیا بذاری بری؟ بعد اتفاق هایی که باهم گذروندیم؟ بعد رابطمون؟ "
ترس کل وجودشو گرفته بود برا همین هم حس میکرد به زور روی پاهاش وایساده، از یک طرف لحن عصبی و خشن هیونجین میترسوندش و از طرف دیگه صورت و بدن اون که در چند سانتی خودش قرار گرفته بود و نفس های داغش که به صورتش میخورد، عقل و هوشش رو میبرد!
جرعتش رو جمع کرد. با لحن اروم و نگاه مظلومانه به چشم های عصبی هیونجین خیره شد.
+ "هیونجینا لطفا..."
- " نصف راه رو اومدی حالا نمی تونی بذاری بری. چقدر احمق بودم که فکر میکردم هیچوقت به ترک کردنم حتی فکر هم نمی کنی..."
مچ فلیکس رو قاپید و در حالی که به سمت ته راه رو میرفت اون رو دنبال خودش کشید.
+ "هی چته؟!"
جوابی نشنید.
سعی کرد مچش رو ازاد کنه و فاصله بگیره اما هیونجین خیلی از اون قوی تر بود.
+ "چیکار داری میکنی؟ ولم کن!"
- "باید یسری چیزا رو بهت یادآوری کنم! "
فلیکس رو توی اتاق هول داد و وقتی پشتش وارد میشد در رو بست.
- " انگار خیلی چیز هارو یادت رفته! "
بعد از این حرف فلیکس رو هول داد و اون رو روی تخت پرت کرد. فلیکس خواست تکونی به خودش بده و از دست هیونجین فرار کنه اما وقتی پاهای هیونجین دو طرف بدنش قرار گرفتن، فهمید برای فرار خیلی دیره. هیونجین روش خیمه زد.
+ "هیونجین.. من نمی.. "
وقتی لباش بین لب های هیونجین گیر افتادن حرفش نا تموم موند. سعی کرد دست هیونجین رو که چونه ش رو گرفته بود جدا کنه اما انگشتای قوی هیونجین فکش رو بیشتر فشار دادن. فلیکس از درد ناله ای اکرد اما صدای ناله ضعیفش توی دهن هیونجین خفه شد. وحشیانه به لب های فلیکس مک می زد؛ انگار که سال هاست از اون لب ها دور مونده. لب پایینیش رو بین دندون هاش گرفت و بامک ها و گازهایی که بهش زد مزش رو به خوبی حس کرد. هیچوقت از مزه اون لبای نرم خسته نمیشد.فلیکس جیغی تو گلو کشید و هیونجین از اینکه فلیکس نمی تونست کاری کنه و گیرافتاده لبخند محوی زد. بلند شد و نفس نفس زنان در عین حال که بدن فلیکس رو بین دوتا زانوهاش زندانی کرده بود، به پیرهن خودش چنگ زد و اون رو از تنش بیرون اورد. بلافاصله خم شد و پایین تی شرت سفید فلیکس رو گرفت و بالا کشید.
- "تقصیر خودته در حالی که میدونی چقد میخوامت ولی حرف از جدایی میزنی! "
تیشرت رو کناری پرت کرد و شروع کرد به باز کردن کمربند فلیکس. فلیکس مطمئن بود راجع به تصمیمش زیاد فکر کرده اما با حس انگشت های هیونجین که شکمش رو لمس میکردن، قلبش لرزید.
فلیکس تمام مدت انگار که یخش زده باشه هیچ عکس العملی نشون نمیداد و شوکه دست های هیونجین رو دنبال می کرد.
شلوار خودش رو هم راحت پایین کشید و پایین تخت پرت کرد.
- "خب کجا بودیم"
روی فلیکس خیمه زد:
- "آهان میخواستم شروع کنم"
به چهره بی نقص و زیبای پسرک نگاهی انداخت و بدون وقفه سرش رو توی گردن فلیکس برد. پوست گردنش رو بین دندون هاش گرفت و گاز زد. باز میخواست روی فلیکس مهر مالکیت بزنه. پایین تر اومد و ترقوه های فلیکس رو لیس زد. از بوسیدن گردن خوش بوش خسته نمیشد. فلیکس ساکت بود و هیونجین میدونست داره به اون هم لذت میده پس به بوسیدن و مک زدن ادامه داد. فلیکس ناله ای از روی درد کرد و به نفس نفس افتاد. هیونجین گردن و پایین گردن پسرک رو با نوک زبونش لیس میزد و گاز میگرفت و مارک میذاشت.
- "اینارو عمیق میزارم تا بفهمی هرکاری بکنی، هرجایی بری متعلق به منی! فقط من!"
صدای نفس های شهوتی شون فضای اتاق رو پر کرد و ناله های اروم فلیکس بین صدای نفس های تند هیونجین گم شد.
- " نمی تونی ترکم کنی! "
موهای طلایی رنگ و خیس فلیکس، روی پیشونی عرق کردش ریخته بودن . از درد چشماشو بسته بود و سعی میکرد صدایی از خودش درنیاره. هیونجین هم از این ممنون بود که فلیکس توی کارش دخالت نمیکرد.
پایین تر خزید و باکسر فلیکس رو پایین کشید. وپاهاشو از هم فاصله داد. روی شکم و پاهای فلیکس دست کشید. درحالی که نگاهش به نگاه ملتمسانه فلیکس افتاد ، بی توجه به اون شروع کرد به لمس بیشتر. هیچ جای اون بدن خوش فرم از لمس های دلربای هیونجین محروم نمی موندن. اون دیوونه فلیکس بود و هیچوقت نمی تونست بذاره فلیکس اون رو از خودش محروم کنه. در واقع دست بردن توی سوراخش و فروکردن خودش توی فلیکس بهترین حسی بود که هیونجین تابه حال تجربه کرده بود. دوتا انگشتشو روی ورودی فلیکس گذاشت و این کارش باعث شد پسرک ناله کوچیکی سر بده.
+ " آهههه..لطفا لطفا..من..آمادگیش رو ندارم."
ناله های فلیکسو دوست داشت، بیشتر تحریکش می کردن. انگشتاش شروع به رقصیدن روی ورودی فلیکس کردن. انگشت اشارش رو اروم فرو کرد.
- " اما من آمادگی این رو دارم که به هردومون لذت بدم فلیکس! "
و هیونجین هر لحظه بند دیگه ای از انگشتش رو توی فلیکس فرو میکرد.
+ " آهههه...هیون.."
هیونجین انگشت هاش رو چرخوند. میتونست دیواره های ورودی فلیکس رو حس کنه و از تکون هایی که به بدنش میده لذت ببره. فلیکس ناله های دردناک کرد. انگشت های هیونجین هرلحظه ورودی اون رو گشاد تر میکردن. هیونجین اخرین حرکات رو به انگشت هاش داد و دستش رو بیرون کشید.
- " خیلی خب لیکس،اماده ای که من رو توی خودت حس کنی؟ "
بعد در حالی که بین پاهای فلیکس جا میگرفت، دیک سیخ شدش رو به دیک تحریک شده فلیکس مالید.
پسرک ناله ای کرد:
+ "آه.. هیونجینا ل-لطفا..لعنت بهت! "
هیونجین دیکش رو توی سوراخ فلیکس جا داد و اروم شروع به حرکت کرد. با حس کردن دیک هیونجین توی سوراخش ناله ای سرد داد و به مچ دست های هیونجین چنگ زد. هیونجین با نیشخند فلیکس رو که زیرش پیچ و تاب میخورد نگاه کرد. در حالی که اشک های گوشه چشم فلیکس رو میدید سریعتر شروع کرد به تکون داد دیکش.- " هنوز هم تنگی! "
هیونجین اینبار محکم تر شروع کرد به تلمبه زدن. هر سیلی ای که به باسن فلیکس میزد باعث میشد تک تک سلول هاش از لذت بیشتر تحریک بشن.
یه ضربه محکم دیگه!
فلیکس جیغ خفه ای کشید :
+ "هیون..."فلیکس با هر حرکت هیونجین روی تخت جا به جا میشد. می تونست دیک سفت هیونجین رو توی خودش حس کنه که قرار بود تا مدتی دیگه خالی بشه.
پسر بزرگتر درحین ضربه زدن، سرشو جلوتر برد و لبهای پر نیازش رو به لبهای فلیکس رسوند. اینبار مک هاش آرومتر از دفعه قبل بودن. بدنش رو اروم تکون داد و ضربه های اخرش رو اروم وارد کرد. کشید بیرون و داد تو!سینه های فلیکس رو لمس کرد و لیس های کوتاهی زد. هیونجین کم کم داشت ارضا میشد..
- " داره میاد! "
فلیکس ریختن اب هیونجین تو خودش رو حس کرد و لبخندی از سر لذت زد.
دستاش رو بین موهای دراز و بلوند هیونجین فرو برد و اروم گفت :
+ " منم داره میاد! "
هیونجین سرشو عقب برد و به فلیکس خیره شد. خالی شدن توی فلیکس خیلی لذت بخش بود. هیونجین حالا که به دیک فلیکس چنگ زده بود، منتظر بود تا پری کام فلیکس توی دست هاش خالی شه. هیونجین با حس خیسی دستش لبخند محوی زد. اب فلیکس روی شکم هیونجین ریخت. هیونجین به کثیف کاری فلیکس خندید.- " نمی تونی انکار کنی که.. "
+ "د-دوست.. دارم"
فلیکس خودش رو جا به جا کرد و گردنش رو راست کرد تا هیونجین رو بهتر ببینه.
+ " درواقع نمیشه انکار کرد که عاشقتم و میخوامت! "
هیونجین انگار که خشمش رو فرو برده باشه، اروم روی فلیکس خوابید و در حالی که کبودی هایی رو که روی گردن فلیکس درست کرده بود از نگاه گذروند ، زبونش رو اروم روی لبای پسری که زیرش بود کشید و با لبخند محوی زمزمه کرد :
- " من بیشتر! "
برگشت به زمان حال*
با حس بوی خوب قهوه چشماشو باز کرد و اولین چیزی که دید صورت تاریک هیونجین بود که بهش خیره شده بود.
- "پاشو قهوه ریختم برات"
با احتیاط روی تخت نشست و متعجب از لحن سرد هیونجین لب زد:
+ "هنوزم از دستم ناراحتی؟!"
جوابی نشنید.
+ "هی اونیکه باید قهر کنه منم! نه تو!"
هیونجین به سمتش برگشت:
- "چرا اونوقت؟!"
+ "از خودت و اون دیک بیقرار و غول پیکرت بپرس!"
با شنیدن این حرف، هیونجین قهقه شمرده ای زد و سرش رو پایین انداخت. فلیکس نیشخند زنان کاپ قهوه رو از روی میز کنار تخت برداشت و در حین خوردن قهوه به خنده های هیونجین چشم دوخت.
هیونجین با حس نگاه های فلیکس سرش رو بلند کرد و به طرف فلیکس برگشت.+ " لیکس! یادت نره تو نمی تونی من رو ترک کنی. هیچوقت! "
- " من فقط مال تو ام. فقط تو! "
YOU ARE READING
{OneShot Book}
Fanfiction╰┈┈ 🔖𝗡𝗮𝗺𝗲: OneShot Book ╰┈┈👬🏻 𝗖𝗼𝘂𝗽𝗹𝗲: HyunLix ╰┈┈🎞️ 𝗚𝗲𝗻𝗿𝗲: Fluff, Smut, drama, Romance, Angst, harsh