꧂10: Ajuma noodle shop

2.8K 616 188
                                    

~رشته فروشیِ آجوما~

با دیدن یونگی که مثل همیشه لباس هایی تماما مشکی به تن داشت، راهش رو به اون سمت کج کرد. مرد بزرگتر تکیه اش رو از ماشین گرفت و با مردمک های شیفته اش، به چهره و استایل جیمین خیره شد.

مرد کوچکتر با خجالت چشم هاش رو دزدید و گلویی صاف کرد.
یونگی بی منت به چهره زیباش لبخند زد و در ماشین رو براش باز کرد:
_ هوا سرده....بهتره زودتر سوار بشی

جیمین مطیع قبول کرد، اما قبل از اینکه سوار بشه نگاهی کوتاه به چهره مرد انداخت و تونست بینی و گونه های سرخ از سرمای هواش رو تشخیص بده.

تمام این مدت بیرون از ماشین منتظرش بود؟ صرفا برای اینکه در ماشین رو براش باز کنه...؟!

همون طور که کمربندش رو میبست، یونگی هم سوار شد و ماشین رو روشن کرد.
ماشین سیاه رنگِ مرد وارد لاین شد و جیمین تظاهر کرد که به منظره بیرون از ماشین خیره شده.

《الاناست که دستش رو بذاره روی ران پام....》

اما بعد از چند دقیقه، مهر باطل بودن به تفکرات جیمین کوبیده شد. با رضایت لبخندی محو روی لبش نقاشی شد و توی ذهنش یه ستاره کنار اسم یونگی چسباند.

روش رو به سمت یونگی چرخاند و پرسید:
_ میخوای منو برای امروز کجا ببری؟
صدای گرم و آهسته مرد توی ماشین پیچید و به گوش جیمین رسید:
_ گرسنه نیستی؟ میتونیم ناهار رو توی یه رستوران فرانسوی بخوریم

یونگی چند ثانیه مکث کرد و ادامه داد:
_ البته اگه مشکلی با غذای فرانسوی نداشته باشی
جیمین با شیطنت به طرف مرد برگشت:
_ و اگه داشته باشم؟
_ میریم یه جای دیگه. جایی که تو غذاش هاش رو دوست داشته باشی
یونگی با اطمینان و اعتماد به نفس گفت و جیمین هم قبول کرد.

_ بریم به جایی که من میخوام.
مرد سر تکون داد:
_ پس آدرسش رو توی مپ وارد کن پتال
مرد کوچکتر با چشم های شگفت زده اش -بخاطر شنیدن اون لقب از طرف یونگی- نگاهی کوتاه بهش انداخت و سپس آدرس اون رستوران کوچیک رو توی مانیتور ماشین وارد کرد.

یونگی میتونست به راحتی از خیر اون رستوران فرانسوی که از چهار روز قبل بهترین میزش رو رزرو کرده بود بگذره. چون جیمین میخواست جای دیگه ای باشه. پس مرد بدون هیچ مخالفتی دنبالش میکرد.

از طرفی جیمین میخواست به هر روشی که در توانش هست، این مرد اتو کشیده رو امتحان کنه.
چون به پرستیژ یونگی نمی‌خورد که تاحالا جایی غیر از رستوران های مجلل غذا خورده باشه.

پس وقتی ماشین مقابل اون رستوران رشته فروشیِ کوچیک و قدیمی متوقف شد، یونگی نتونست چهره غافلگیر شده اش رو مخفی کنه.
جیمین با چهره پرغرور وارد رستوران شد و مرد بزرگتر در سکوت دنبالش کرد.

دو نفری پشت میزی خالی نشستند و جیمین بلخره به نگاه سوالی و منتظر مرد جواب داد:
_ اینجا بهترین نودل هارو داره! در ضمن دوکبوکی های تندش فوق العاده ست!
یونگی پلکی زد و در آخر تسلیم شد.

_ امیدوارم مشکلی باهاش نداشته باشی
جیمین با لحنی منظور دار گفت و مرد صادقانه جواب داد:
_ اگه تو میگی خوب و خوشمزه ست....پس حتما هست. فکر نمی‌کنم با غذا های خوشمزه مشکلی داشته باشم.

جیمین با چشم های مشکوکش سر تکون داد و سپس به پشت سرش برگشت:
_ آجوما!....دو کاسه نودل مخصوص و یه پرس دوکبوکیِ تند لطفا!
مرد کوچکتر با صدایی بلند گفت و لحظه ای بعد صدایی پیر جوابش رو داد:
_ باشه!

_ سوجو؟
خطاب به یونگی پرسید و مرد تایید کرد. دوباره سمت آشپزخونه فریاد زد:
_ دوتا بطری سوجو لطفا!
_ باشه~

راست تو جاش نشست و با دیدن نگاهِ خیره و شیفته یونگی روی خودش، با حالتی معذب موهاش رو پشت گوش فرستاد.

_ تا حالا به اینطور جاها اومده بودی؟
برای خلاص شدن از چشم های مرد، ناشیانه پرسید. یونگی به پشتی صندلی تکیه داد و بعد از گره زدن دست هاش توی سینه، تعریف کرد:
_ البته. دوران دبیرستان توی اینجور رستوران ها پلاس بودم
_ جدی؟! اصلا بهت نمیخوره!

جیمین با شگفتی اعتراف کرد و قبل از اینکه یونگی بتونه چیزی بگه، در رستوران باز شد و جمعیت قابل توجهی از پلیس ها، وارد شدن.

مرد بزرگتر با نگرانی بهشون نگاه کرد و جیمین براش توضیح داد:
_ نزدیک اینجا یه ایستگاهِ پلیس هست. الانم تایم ناهار شونه
یونگی برای اینکه نشون بده متوجه شده، کوتاه سر تکون داد....

•••••••••••••••••

بلو رایتر💙🦋
منطق جیمین: خیلی خب گند میزنم به برنامه ریزی های امروزش تا امتحانش کنم☺️✨️


تق تق👇⭐️

Father [Yoonmin]~|completedWhere stories live. Discover now