꧂24: Father number two

2.5K 605 100
                                    

~بابای شماره دو~

_ مینی؟
دخترک با شنیدن صدای پدرش، نگاهش رو از تلوزیون گرفت و به جیمین داد:
_ بله بابایی؟
_ میتونم باهات حرف بزنم؟

مردمک های مینی بین تلوزیون و پدرش در گردش بود ولی در آخر، کامل به طرف جیمین برگشت و سر تکون داد:
_ آره...
جیمین با لبخند کنارش نشست و دخترش رو روی پاهاش نشاند:
_ میخوام چند تا سوال ازت بپرسم

مینی در سکوت سر تکون داد و از پایین، به پدرش خیره شد:
_ نظرت راجب یونگی چیه؟
_ یونی؟
_ آره. ما خیلی وقته اون رو می‌شناسیم.....باهاش بیرون میریم اون میاد خونمون، باهم غذا میخوریم و خوش میگذرونیم. حالا فکر میکنی یونگی چطور آدمی باشه؟

مینی لبش رو پیچ داد و کمی فکر کرد:
_ یونی خیلی خوبه....اون منو میبره پارک، برام خوراکی می‌خره. با مسر داک خیلی خوبه. تازه! یونی خیلی خوشله بابایی!!
جیمین بی صدا به آب و تاب دادن دخترش خندید و موهاش رو نوازش کرد:
_ پس فکر میکنی یونگی خیلی خوشگله؟ یعنی دیگه ازش نمیترسی؟

مینی با اطمینان سر تکون داد:
_ یونی خوبه بابایی......یونی با تو خیلی خوبه....
مرد در سکوت، از بالا به چهره دخترک خیره بود:
_ یونی با تو خوب رفتار میکنه، مراقب توئه و همش تو رو می‌خندونه..... پس منم یونی رو دوست دارم
جیمین با قلبی سرشار از احساسات، گونه مینی رو طولانی بوسید.

_ پس نظرت چیه که با یونگی زندگی کنیم؟
_ زندگی؟
_ آره زنبور کوچولو.....میتونیم همگی با هم توی یک خونه زندگی کنیم. اینجوری همیشه کنار همدیگه ایم
چشم های دختر‌ک درشت شد:
_ واقعنی؟!
_ آره عزیزم.....واقعنی
مینی با ذوق روی پاهاش پدرش وول خورد:
_ آخ جون!!

جیمین با لذت به واکنش دخترش خندید و با علاقه، محکم اون رو بین بازو هاش فشرد.
شک داشت که میتونه آخرین سؤالش رو بپرسه یا نه، ولی الان که حال و هوای مینی خوب بود، باید این فرصت رو غنیمت می‌شمارد:
_ یونگی میتونه وارد خانواده ما بشه، عزیزم؟

مینی آروم گرفت و با گیجی به جیمین نگاه کرد:
_ خانواده مون؟
_ آره پرنسس.....آم، یونگی میتونه مثل یک بابای خوب برای تو باشه
اما دخترک با حس مالکیت اخم کرد:
_ ولی تو بابای منی!
لبخندی به چهره اخمو و بامزه مینی زد:
_ میدونم عزیزم. من بابای تو هستم، ولی یونگی هم میتونه بابای شماره دوِ تو باشه.
_ دو تا بابا داشته باشم؟
_ دقیقا

لبش رو تاب داد:
_ ولی تو مهد کودک هیشکی دوتا بابا نداره....
جیمین برای چند ثانیه سکوت کرد تا بتونه جوابی مناسب برای چهره آویزون دخترکش پیدا کنه:
_ خب، تو میتونی اولین نفر باشی. دوست نداری دوتا بابا داشته باشی؟ دو تا بابا که عاشق تو هستن و هر کاری بخوای برات انجام میدن

مینی با انگشت هاش بازی کرد و سرش رو پایین انداخت:
_ یونی واقعنی میتونه بابایی شماره دوی من باشه؟
مرد با لبخند سر تکون داد:
_ یونگی خیلی وقته که میخواد بابای تو باشه زنبور کوچولو.....اگه تو بخوای، یونگی میتونه بابای تو باشه

این پیشنهاد اونقدر وسوسه کننده بود که حتی مینیِ 3 ساله هم توی ذهن کوچک اش، با جدیت بهش فکر کنه.
اینکه یونگی رو مثل جیمین، به عنوان یک پدر کنار خودش داشته باشه، خیلی عالی به نظرش می اومد.
پس با خجالت و ناز به جیمین نگاه کرد:
_ فکر کنم.....یونی بتونه بابایی شماره دوی من باشه...

لب های مرد با حس پیروزی کش اومد.
مطمئنا یونگی با شنیدن این خبر حسابی خوشحال میشد!



•••••••••••••••••

بلو رایتر💙🦋
جوری که لیست موفقیت و پیروزی های یونگی داره بلند و بلند تر میشه🤝

هوهو👇⭐️

Father [Yoonmin]~|completedTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon