ممكنه تاحالا جاهاى زيادى بوده باشم،بعضياشون جاهاى خوب و بعضيا جاهاى بدى بودن،بعضياشون به درد من و سنم مى خوردن و بعضيا هم نه،و تمام چيزى كه الان مى دونم اينه كه اينجا اصلا به دردم نمى خوره!
وقتى داشتم از پله ها پايين ميومدم بوى سيگار رو حس كردم و هرچى پايين تر رفتم بيشتر شد،و الان كه پايينم دارم از بوى افتضاحش خفه مى شم!
سعى كردم از گوشه ى ديوار رد شم تا به چشم نيام،آروم مردم رو كنار مى زدم تا بتونم رد شم.
من واقعا دلم نمى خواد گير يكى از اين مرداى پولدار عوضى بيفتم!
صداى شكستن باعث شد از فكرام بيرون بيام،به روبه روم نگاه كردم و ديدم يه مرد قد بلند سرش رو پايين انداخته و به ليوانى كه حالا نابود شده نگاه مى كنه.ليبِرا:اوه...م...م...من واقعا متاسفم،نمى خواستم...
وقتى اون مرد سرش رو آورد بالا و بهم نگاه كرد حرفم رو نصفه ول كردم!چشماى آبى اى كه عصبانيت تنها چيزى بود كه توشون ديده مى شد ولى بعد از چند ثانيه نرم شدن و بهم يه لبخند جذاب تحويل داد!
_اشكالى نداره عزيزم!شايد يه جورى بتونى برام جبران كنى.
قسم مى خورم با شنيدن اين حرفش ديدم كه آفتاب زندگيم غروب كرد!نه،خدايا نه!
يهو لبخندش به يه خنده ى بلند تبديل شد و گفت:
_هى چرا يهو رنگت پريد؟سرم رو انداختم پايين،نه به خاطر اينكه ضعيفم،به خاطر اينكه نمى خوام مورد تمسخر كسى قرار بگيرم،از بچگى از اينكه مضحكه ى دست كسى باشم متنفر بودم!
دستش رو گذاشت زير چونم و سرم رو آورد بالا،لبخندش جاى خودش رو به اخم داد.
_وقتى دارم باهات صحبت مى كنم،بهم نگاه كن.
به پله ها نگاه كرد و گفت:
_رئيست اون بالاست؟
سرم رو تكون دادم،دستم رو گرفت و منو كشيد توى بقلش،چونم رو گذاشتم رو شونش و اون دم گوشم با حالت دستورى زمزمه كرد:
_سر تكون دادن جواب خوبى نيست،رييست اون بالاست؟
وقتى اينو گفت دستم رو محكم فشار داد.
خيلى دردم گرفت و ظاهرا اون لعنتى نمى خواست دستم رو ول كنه،با آه و ناله گفتم:
_بله،اون بالاستدندون هاش رو روى هم فشار داد و گفت:
_خوبه
و بالاخره دستم رو ول كرد،يه نفس راحت كشيدم و اون دستش رو بلند كرد و كشيد لاى موهام.
گفت:
_حالا دختر خوبى باش و منو به دفتر رييست ببر.
سرم رو تكون دادم و از تو بقلش اومدم بيرون ولى وقتى بهش نگاه كردم ديدم يه ابروش رو انداختم بالا و داره به من نگاه مى كنه،سريع متوجه اشتباهم شدم.ليبِرا:چشم
اون يه لبخند زد و دستش رو گذاشت پشتم و به سمت پله ها هدايتم كرد.
از پله ها بالا رفتيم و من اونو بردم سمت اتاق رئيس ،در رو باز كرد و رفتيم داخل،رئيس عينك زده بود و سرش تو يه مشت كاغذ بود،وقتى صدارو شنيد سرش رو بلند كرد و به ما نگاه كرد،يه لبخند زد و عينكش رواز روى چشماش برداشت.
اون مرد كه هنوز اسمش رو نمى دونم دم گوشم زمزمه كرد:
_مرسى كه منو آوردى عزيزم
رئيس پاشد وايستاد و گفت:آقاى استايلز!بفرماييد،خواهش مى كنم بشينيد
اون مرد كه ظاهرا اسمش استايلز بود آروم جورى كه فقط من بشنوم گفت:
_بشين
چند تا از تار موهام رو كه افتاده بود تو صورتم دادم پشت گوشم و نشستم،استايلز هم اومد كنارم نشست.رئيس با اون لبخند چندش آورش گفت:
_چطورى مى تونم كمكتون كنم آقاى استايلز؟لعنتى من از اين مرد متنفرم،از اون لبخند چندش آورش هم متنفرم،من حتى از اين مرد چشم آبى هم متنفرم!
استايلز دستش رو گذاشت رو دستم كه روى پام بود و گفت:
_براى خريدش چقدر بايد پرداخت كنم؟چشمام رو بستم و سعى كردم به اتفاقى كه قراره امشب وقتى مى رم خونه ى اين مرد بيفته فكر نكنم،دوباره چشمام رو باز كردم و منتظر عكس العمل رييس موندم.
رئيس يه نفس عميق كشيد و تكيه داد به صندليش،خودكارش رو از روى ميز برداشت و هى روش كليك مى كرد
رئيس:خب،اين يكى با بقيه فرق داره،خيلى مشترى داره پس...
استايلز:يادم نمياد كه ازت خواسته باشم كه بيوگرافيش رو برام توضيح بدى و اميدوارم اين آخرين بارى باشه كه دارم ازت اين سوال رو مى پرسم،چقدر بايد براش پرداخت كنم؟هم من و هم رييس بخاطر اين لحن خشنش جا خورديم،رئيس آب گلوش رو قورت داد و يه خنده ى مضطرب كرد،گفت:
_300 هزار دلار
چى؟شوخيش گرفته؟سوء استفاده گر،اميدوارم استايلز مخالفت كنه چون اين واقعا خيلى زياده!
استايلز يه نفس عميق كشيد و گفت:
_صبر كنيد
اون دست كرد توى كتش و يه دسته چك آورد بيرون و من مى تونم حس كنم كه چهار تا چشم ديگه هم درآوردم!!
دستش رو از روى دستم برداشت و روبه رئيس گفت:
_مى تونم يه خودكار داشته باشم؟
رئيس در جوابش گفت:
_اوه بله حتما،چرا كه نه؟
و خودكارى كه دستش بود رو داد به استايلز،استايلز دست چكش رو گذاشت رو ميز و شروع به نوشتن كرد
استايلز زير لب خيلى آروم گفت:
_300 هزار دلار
زيرش رو إمضاء كرد و دادش به رئيس
استايلز و رئيس با هم بلند شدن وايستادن و رئيس دستش رو براى دست دادن به سمت استايلز دراز كرد و لبخند زد،با يه صداى شاد گفت:_از ديدن دوبارتون خيلى خوشحال شدم آقاى استايلز
استايلز:بلهو بهش مصنوعى ترين لبخندى كه داشت رو زد
اون به من نگاه كرد و سرش رو تكون داد به سمت در و من پاشدم،ما به سمت دررفتيم و رييس با صداى بلند گفت:
_خداحافظ آقاى استايلز
استايلز برگشت بهش نگاه كرد و فقط سر تكون داد،با هم از در خارج شديم و به سمت جهنم رفتيم
.
.
.
