_آقاي پين؟
_بيا تو
_آقاي مالک گفتن سريع برين پيششون
_باشه.ميتوني بري.
از جام بلند شدم و به سمت اتاق زين راه افتادم.در زدم و اجازه ي ورود داد
_هي ليام،حالت چطوره؟
_ممنون کاري داشتي؟؟
_امشب ميرسن ليام.هري گفت ميتوني يکيشونو واسه خودت برداري....
بلند و جذاب خنديد....
_هري لطف داره...من بايد چيکار کنم؟اصلا چند نفرن؟
_امشب ٢٠ تاشون ميان که جناب استايلز تمايل دارن پنج تاشون آماده باشن.تو فقط به کارا نظارت کن همين....
برق خباثت تو چشماش درخشيد و گفت:
_امشب خيلي خوش ميگذره ليام...مگه نه؟؟؟؟
پوزخند زدم و گفتم:
_آره...خيلي....
حس مزخرفم بهم ميگه بدبختي جديد وارد ميشود....
************************************************************************************************
از سر و صداي زياد حالم داشت بهم ميخورد...کاش ميشد از اينجا فرار کنم....از جام پاشدم بلکه بتونيم برم بيرون که هري سرشو آورد بالا گفت:
_جايي ميري ليام؟؟
_نه ...ميخواستم...يعني...
_ولش کن ليام...بيا اينجا داره خوش ميگذره...
_هري ميدوني که...
_همين الان ليام اين يه دستوره...تو که نميخواي رو حرف من حرف بزني؟
با بدبختي نگاهمواز نايل که با بهت نگام ميکرد گرفتم و اين اولين باره که هري تو اين ٣ سال مجبورم ميکنه. فقط يه لحظه از ذهنم گذشت جلو هري وايسم ولي با ياداوري کاراي وحشتناکي که هري ميتونه بکنه بيشتر تو خودم شکستم....يه قدم جلو رفتم.صحنه ي کثيف جلوم و صداي جيغاي دختراي بيچاره باعث شده بود سرم گيج بره....نگاه نايل هنوزم مبهوت رو من بود...از کنارش رد شدم و زير لب گفتم:
_راهي نيست نايل...
حرفم باعث شد که شونه هاي نايل پايين بيوفته...به سختي جلو رفتم...
زين با پوزخند حرص دراري رو به نايل گفت:
_تو نمياي نايل؟
نايل که هنوز مبهوت بود به زحمت دستاي مشت شده شو باز کرد و گفت:
_نه...ترجيح ميدم کارت بازيمو کنم....
صورت قرمزش خبر از حالش ميداد...
زين ميخواست چيز ديگه اي بگه که هري گفت:
_ولش کن زين...بعدا...بيا ليام...خوش بگذره....
و يکي از دخترارو پرت کرد سمتم...بطري مشروبو برداشتم و تا حد مرگ مست کردم...نميخوام هيچ کدوم از اين کثافت کاريامو يادم بمونه....به جمع برده داران انگليسي خوش اومدي ليام....
از متنفرم هري استاليز...ازت متنفرم...
****
چشمامو که باز کردم تو اتاق بودم...نايل پشت ميز نشسته بود و يه چيزي مينوشت
_سلام نايل
سرشو بالا اورد و با تاخير چند ثانيه اي و با لحني که از سرماش پشتم لرزيد گفت :
_سلام
عصبانيه؟؟معلومه که هست...
از جام بلند شدم و رفتم حمام...وقتي اومدم بيرون نايل با چشماي آبي يخيش بهم زل زد و گفت:
_هري ميخواد ببينتت...
سعي کردم همه چزو عاي نشون بدم:
_باشه ،الان ميرم...
پوزخند نايل اعصابمو ريخت بهم...از اتاق رفتم بيرون و درو کوبيدم....
±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±±
سوالي هست؟؟؟
نظر بديد لطفا...

YOU ARE READING
HERO
Randomسلام يه فن فيک که براي ليام و نايله....البته که بقيه پسرا هم هستن بيشتر توضيح نميدم چون لو ميره... نظراتتونو اعلام کنيد... اميدوارم دوست داشته باشيد... دوستون دارم :-* . . . "يه قهرمان هميشه قهرمان ميمونه"