𝒫𝒶𝓇𝓉 5🥀⚜

128 14 17
                                    

× بانوی من! با شمام! بانوی من!؟
با صدا کردنای متعدد شخصی، با اخم چشم باز میکنه.... و با دختری جوان سال که از لباس هاش مشخصه یکی از بانوان درباره، مواجه میشه....
دختر لبخندی میزنه و تعظیمی میکنه : صبحتون بخیر بانوی من! متاسفم اگه بد صداتون کردم
جنی کمی به دختر خیره میشه و بعد به آرومی تو جاش میشینه.... در حالی که چشمهاش رو مالش میده، خیلی کوتاه میگه : مشکلی نیست
دختر جوان با همون لبخند میگه : من یوجین هستم خدمتگذار شما...از امروز شما بانویی هستین که من باید بهش خدمت کنم لطفا هوامو داشته باشین
و تا کمر خم میشه.... جنی آهی میکشه و به آرومی میگه : لازم نیست بهم تعظیم کنی من فقط یه صیغه‌ام
یوجین با چشمان گرد شده میگه : این چه حرفیه بانوی من!! شما صیغه ی امپراطور هستین نه هر کسی هزاران نفر آماده ی خدمت به شما هستن.
پوزخندی روی لبای جنی نقش میبنده.... جوابی نمیده و میخواد بلند بشه که چشمش به یک دست لباس خوشرنگ درست کنار تشکش میخوره : اینو...تو آوردی؟
یوجین با لبخند جواب میده : بله ملکه این لباس رو مخصوص شما آماده کردن به مناسبت اولین روز حضور شما در قصر

_________________________________________

نمیدونه مسیری که طی میکنه در آخر به کجا ختم میشه فقط همراه رئیس بانوان دربار و یوجینی که پشت سرش حرکت میکرد، به طرف باغ سمت دریاچه ی قصر میرفتن....
حتی حوصله ی دونستن اینکه قراره به کجا بره رو هم، نداره....
صدای خنده و صحبت چند نفر باعث میشه از فکر خارج بشه و نگاه از آب نه خندان تمیز دریاچه بگیره....
چشمش به چندین زن میخوره که داخل آلاچیق بزرگی نشستن و حین حرف زدن با متانت میخندن....
از لباس ها و رفتار هاشون مشخصه که اشراف زاده هستن اما جنی هیچ اینده ای نداره که اونا کی ان....
با جلو رفتنشون، بالاخره متوجهشون میشن.... جنی بخاطر نگاه خیرشون سرش رو پایین میندازه و با استرس از پله های آلاچیق بالا میره....
سوجی با دقت سرتاپای دختر رو از نظر میگردونه.... هانبوک زرد رنگش با طرح های طلایی کار شده پایین دامنش، وجهه ی اصیلی رو برای دختر جوان ایجاد کرده....
همچنین صورت بسیار زیباش باعث شده که هر سه نفر محوش بشن....
ریول با لبخند به جنی نگاه میکنه.... جنی با تعظیم بانوی پیر دربار و یوجین و سپس جمله‌اش، متوجه میشه که باید خودشتم تعظیم کنه....
× روزتون بخیر سرورم!
جئون سئون(رئیس بانوان دربار) خطاب به ملکه ریول میگه و جنی هم پشت بندش تعظیمی میکنه....
ریول، به میز چوبی کنارش اشاره میکنه و خطاب به جنی میگه : خوش اومدی دخترم...بشین اینجا
چریونگ بخاطر لحن مهربون ملکه ی مادر، با تعجب نگاشو به سوجی میده و میبینه که با لبخندی مصنوعی بهش خیرست.... مثل همیشه خیلی خوب نقش بازی میکنه....
این بین فقط یئوریوم با تحسین به جنی نگاه میکنه.... صورت گرد و چشمهای کشیدش، ترکیب خوبی با موهای خرمایی رنگش ایجاد کردن....
جنی با تردید به جایی که ملکه اشاره کرده، میره و پشت میز روی تشک کوچک میشینه....
نگاه خیره ی بقیه باعث میشه که در معذب ترین حالت ممکن با دامنش ور بره....
× ممنون میتونی بری
ریول، خطاب به جئون سئون میگه و زن با تعظیم دیگه ای از آلاچیق بیرون میره و یوجین هم پشت سرش حرکت میکنه و پایین آلاچیق در کنار بقیه ی بانوان دربار که هرکدوم خدمتگذاز یکی از زنها بودن، میره و می ایسته....
× به قصر خودش اومدی دخترم!
ریول با مهربانی خطاب به جنی میگه.... جنی با لبخندی معذب پاسخ میده : ممنونم از لطفتون سرورم
ریول سری تکون میده و با اشاره به غذاها خطاب بهش میگه : شروع کن مخصوص تو آمادش کردم
و جنی اینجا متوجه تفاوت میز صبحانه‌اش با بقیه میشه.... ملکه به نظر مهربون میومد و این یکم باعث آرامش خاطر دختر شده بود....
ریول با اشاره به سه زن جوانی که هر کدوم سمتی نشسته بودن، میگه : اینها همسران امپراطور هستن برای حضور موثر تو قصر، میتونی از تجربیاتشون استفاده کنی
جنی سری تکون میده و بر خلاف میل باطنیش، میگه : از ملاقاتتون خوشبختم...لطفا هوامو داشته باشین
هر سه با لبخند جوابش رو میدن و ریول ادامه میده : ایشون همسر رسمی و اول امپراطور، بانو یئوریوم هستن
و بعد به سوجی اشاره میکنه : و ایشون هم همسر دوم امپراطور بانو سوجی
و در آخر با اشاره به چریونگ میگه : و همسر صیغه ای امپراطور بانو چریونگ
جنی همونطور نشسته، تعظیمی بهشون میکنه که ریول با مهربونی میگه : راحت بشین عزیزم‌ نیازی به تعطیم نیست
جنی سری تکون میده و صاف میشینه....
و اون لحظه فقط یک سوال تو ذهنش ایجاد میشه که "امپراطور با وجود سه زن دیگه چه نیازی به من داشت؟ میخواست حرمسرا راه بندازه؟"
اهی میکشه و به آرومی شیرینی برنجی ای رو برمیداره و گازی ازش میزنه....
× بهتر نیست منتظر اعلی حضرت بمونیم؟
سوال سوجی توجه جنی رو جلب میکنه "مگه قرار بود بیاد؟" تو دلش میگه و با جواب ریول، استرس میگیره : تا ما شروع کنیم، ایشونم میان مشکلی نیست...ممنون که حواست بود
با لبخند به سوجی میگه و مشغول خوردن میشه....
جنی با استرسی که نمیدونه از کجا نشات میگیره، گاز دیگه ای به شیرینی برنجی تو دستش میزنه....
الان اصلا آمادگی روبرو شدن با امپراطوری که به اصطلاح همسرش بود رو، نداشت....
با بلند شدن ناگهانی سوجی و پشت بندش اون سه نفر، با تعجب سر بلند میکنه و.... میبینتش....
خودش بود... بی رحم ترین امپراطور از سلسله ی سلطنتی مین بزرگ....
نگاه پر غرورش، ابهت و در آخر خط روی چشمش که به وضوح علامت شمشیر بود، ترس رو به دل هر کس مینداخت....
با پایین انداختن سرش، خم میشه و تعظیم میکنه....
× درود بر اعلی حضرت!
ریول میگه و پشت بندش سه همسرش هم اون جمله رو تکرار میکنن.... و جنی که تنها اضطراب رو حس میکنه، بی حرف با سری پایین و دستهایی گره خورده ایستاده....
یونگی، سری تکان میده و همونطور که به جنی خیره شده، پشت میز مخصوصش میشینه....
با نشستنش، بقیه هم صاف میشن و میشینن....
جنی همونطور با سری پایین دستاشو در هم گره میزنه....
× چرا پیش اعلی حضرت نمیشینی دخترم؟
جنی با تعجب سر بلند میکنه و برخلاف انتظارش، خودشو مخاطب این سوال ملکه میبینه....
ریول با سر به کنار یونگی اشاره میکنه و لب میزنه : زود باش!
جنی با نفسی حبس شده به ریول خیره میشه.... حتی جرئت نگاه کردن به مرد رو نداره و حالا باید بره کنارش بشینه!؟...
یونگی همونطور که به دختر زیبای مقابلش خیره شده، پوزخندی میزنه.... انقدر تردید چه دلیلی میتونست داشته باشه!؟
بعد از مکثی طولانی مدت، جنی با سری پایین و به ارومی خطاب به ملکه میگه : من...هنوز...آمادگیش رو ندارم...لطفا منو عفو کنین بانوی من
و نفس حبس شده‌اش رو آزاد میکنه.... سکوت برای چند لحظه حکم فرما میشه و در اخر خنده ی ریول سکوت رو میشکنه.... برخلاف انتظارش انگار ریول از حرفش خوشش اومده بود و براش جالب بود..‌..
+ اشکال نداره دخترم تا شب فرصت هست فعلا صبحونه‌تون رو بخورین
جمله ی زن باعث میشه جنی با صورتی قرمز و حیرت زده، دامنش رو تو‌مشتش فشار بده....
یونگی پوزخندی میزنه و با نگاه گرفتن از جنی که انگار قراره تبدیل به سرگرمی جدیدش بشه، اولین قاشق از سوپش رو میخوره....
یئوریوم با ناراحتی و بی حرف غذاش رو میخوره.... چقدر تلخ بود که باید هر وقت میدید یک زن جدید به قصر میاد و خودش بیشتر از قبل به فراموشی سپرده میشه.... و بدتر از اون که باید مردی که عاشقش بود رو با چند نفر دیگه شریک میشد اونم فقط به این دلیل که اکن مرد امپراطوره و میتونه چندین زن داشته باشه....
جنی که بخاطر جمله ی ریول حس بدی بهش دست داده، سعی در نگه داشتن بغضی که تو گلوش نشسته، داره..‌‌..
احساس عجیبی داشت.... حس یک مترسک که زندگیش متعلق به دیگرانه و خودش قدرت انجام کاری نداره به جز سر خم کردن در برابر بقیه‌..‌..

_________________________________________

بالاخره پارت جدید!💞

راستیی سال نوتون مبارککککک😁🎉🥂

یکم ووت و کامنتا رو ببرین بالاتر که پارت بعد رو زودتر بذارم❤

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Mar 27 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

[𝒯𝒽𝑒 𝐸𝓂𝓅𝓇𝑒𝓈𝓈🥀]Where stories live. Discover now