part 1: مرگ دست خداست

124 19 4
                                    

لیسا
پنجره ی اتاقم رو باز کردم....نسیم ملایمی میوزید و باعث میشد روح از تنم خارج شه... لذتش قابل ستایش بود..
در اتاق باز شد و کریس در چارچوب در نمایان شد.
کریس: لیسا؟
لیسا: چیشده؟
کریس: یه لحظه بیا میفهمی
لیسا: آه کریس تا تو منو جون با لبم نکنی دست بردار نیستی!
همراه کریس از پله های خونه رفتم پایین و بعد پایین اومدن از اخرین پله
همه شروع به خوندن اهنگ تولد کردن
از روی خوشحالی یه لبخندی زدم: دیوونه ها ...منم فک کردم یکی تون چیزیش شده...
سهون: نونا ما با وجود تو هیچیمون نمیشه...تولد ۲۳ سالگیت مبارک
لیسا: دیوونه هااا... بیاید بغلم
همه یهو سمتم هجوم اوردن و شروع کردن به بغل کردنم...
لیسا: هی یکی یکی اینطوری خفه میشم..
لی: خب نوبت کیکه ...بیارید بخوریمش
کریس: یواششش بزار اول صاحب تولد خودشو پیدا کنه و کیک ۲۳ سالگیش رو ببره بعدش هرچقد دلت میخواد بکن تو اون شکمت!
لیسا: کریس فک نکن چون تو اول از همه بام دوست شدی میتونی به همه زور بگیااا ... با داداشای من کاری نداشته باش
لی: ایول لیسا ..
لیسا: کای حرفی نمیخوای بزنی؟ باز با دی او دعواتون شده؟
سهون: نونا اینا کی دعواشون نمیشه که؟ همیشه درحال دعوان
دی او: همش تقصیر کایه...
کای: بیا باز همه تقصیرا افتاد گردن من
لیسا: فقط یکبار دعوا نکنید... مثلاً امروز روز منه ...
با بریدن کیک همه شروع به دست زدن کردن..
.............
تاعو: خب حالا نوبت کادوعه!!!
تک خنده ای کردم و گفتم
لیسا: خب حتما کادوت خیلی خوبه که براش ذوق داری؟
تاعو: ارههه...
یا چیزی برات آماده کردم خوراک خودته
لیسا: منتظرم
لپ تاپشو آورد گذاشت جلوم خودشم نشست کنارم...
یه عکس از یه دختر نشونم داد با تعجب به عکس نگاه کردم و بعد با یه پس گردنی گفتم
لیسا: میخوای برم باهاش ازدواج کنم؟!
این بود کادوت؟ برادر من با پسر حال میکنم نه دختر...
تاعو با حالت پوکر فیسش به من زل زده بود: میزاری حرفمو بزنم یانه؟
لیسا: بنال
تاعو: یه دختر..دختر اگه گفتی کی؟
لیسا: چه بدونم؟ لابد دختر شاه پریونه
با این حرفم خندیدم ولی هیچ کس نخندید...
لیسا: خو بخندید پدرسگا
دی او: متاسفم ولی خنده دار نبود!
لیسا: اخه برا تو چی خنده داره؟؟؟ تخس
ادامه بده تاعو
تاعو: داشتم میگفتم...دختر رئیس جمهوره
لیسا: میخوای چیکار کنیمش؟
تاعو: بدزدیم...قطعا پول خوبی میزنیم به جیب
لیسا: شماها خبر داشتین؟
سهون: نه..
کریس: ما نمیدونستیم لیسا!
لیسا: کیس خوبیه...ولی نیاز به فکر دارم تاعو...بقیه هم فکراتونو بکنید.. همون‌طور که میدونی دختر بقالی سر کوچه نیست و یکی از خیلی کله گنده ها پشتشه!

تاعو آهی کشید و صفحه لپ تاپ رو بست و با لب و لوچه آویزون گفت
تاعو: از کادوم خوشت نیومد؟
لیسا: کم زر بزن تاعو...
بقیه کادوهاتون کجاست؟ رو کنید
سهون: من مننن...بفرمایید امیدوارم خوشت بیاد..
در جعبه رو باز کردم یه ساعت مچی خوشگلی رو دیدم
لیسا: وایی خیلی ممنونم سهونی...
کریس: بچه بکش کنار... حالا نوبت منه
بیا فقط مواظب باش یکم سنگینه...
در جعبه رو باز کردم یه کلت نقره ای آینه ای که اسمم روش حک شده بود..
لیسا: این واقعا یه اسطورس...
امروز خیلی غافلگیر شدم...
خیلی ممنون از همتون بهم خوشگذشت..
کادوهای بقیه رو باز کردم و بعد یه جشن مفصل رفتم تو اتاقم....
فایل هایی که مربوط به اون دختر که تاعو برام ایمیل کرده بود رو باز کردم...
بعد خوندنش و فکر کردن زیاد متوجه شدم این کار به تنهایی انجام نمیشه...ما به ادمای کاربلدتری نیاز داریم...
تو همین فکرا بودم که در باز شد و کریس بایه سینی پر از میوه وارد اتاق شد

Love or blood ❤️‍🔥Where stories live. Discover now