part 4: ممنونم

23 6 1
                                    

جنی
دیگه چشمام بسته میشدن..توان وایسادن رو نداشتم..آخرین چیزی که دیدم، تهیونگ بود که اسلحه شو رو سر یکی از اونا تنظیم کرده بود. و بعد سیاهی مطلق......
تهیونگ سمت جنی دوید و اونو تو بغلش گرفت. دختر رو تکون داد و
چندبار اسمشو صدا زد! ولی...جوابی نشنید. اونو رو دستاش بلند کرد و به سمت ماشینش رفت...
اروم دخترک رو تو صندلی پشتی دراز کرد و خودش پشت فرمون
نشست و با نهایت سرعت راه افتاد سمت عمارت...
سر راه به لیسا زنگ زد
تهیونگ: لیسا منم تهیونگ...سریع یه اتاق اماده کنین جنی زخمی شده، حالش بده. تا نیم ساعت دیگه میرسم
و دیگه اجازه صحبت به لیسا نداد و به سرعتش اضافه کرد طوری که
انگار میخواست پرواز کنه!
................

لیسا: جنی تیر خورده...لی برو آماده شو
بکهیون همراهم بیا...
بکهیون: حالش خوبه؟
لیسا: بده دیگه!!!
یه ملافه باز کن رو تخت جنی و به لی کمک کن...لطفا لطفا اگه
تهیونگ جنی رو ....
بکهیون نزاشت لیسا حرفشو کامل بزنه: تهیونگ؟! اون پیشش چیکار میکنه؟!!! نگو که....
لیسا: اگه میخواست بکشتش که نمیاوردش اینجا که درمان بشه! اگه تهیونگ جنی رو اورد مثل ادم به لی کمک میکنی و دعوا راه
نمیدازی..اینو برو به بقیه گروهتونم بگو بعد اینکه جنی کاملا خوب شد میشینید مثل ادم سنگاتونو وا میکنید!
حالام برو پیش لی!

لیسا نفس عمیقی کشید...اون دختر اولین دوستش هست و تو روز اول آشناییشون، اینطوری تیر خورده بود.. واقعا لیسا زندگی کاملا نرمالی داره.. کم کم اشکاش جاری شد و رفت تو حیاط نشست و منتظر تهیونگ و جنی موند.
.............
فلش بک به دو ساعت پیش :

جونگ کوک
باید از دلش دربیارم؟ نه بابا مگه دیوونه ای...تو منظورت یه چیز دیگه بود اون بد فهمید..
یونگی: چته بچه به چی فک میکنی؟
جونگ کوک: چرا همش به منو تهیونگ میگی بچه؟ ما کجامون بچه
س؟
نگی: همه جاتون ! خب حالا بگو ببینم چه گندی زدی بچه
جونگ کوک: امروز داشتم با لیسا تیراندازی میکردیم
یونگی: خب..
جونگ کوک: بعد من بهش گفتم که بدون اینکه تیر مستقیم به بطری
بخوره، بشکونتشون...بعد شرط بندی کردیم..اون گفت اگه زد منو میزنه و اگه نزد من...
جونگ کوک وایساد ادامه نداد.
یونگی: خب؟!
جونگ کوک: هیچی دیگه دوباره منو میزنه
یونگی: همین؟
جونگ کوک: نه..راستش...گفتم من...به جای زدن نازش میکنم چون
خانمارو نمیشه زد که. تو مرام ما نی رو زن دست بلند کنی
بعد اونم بهش برخورد
یهو جین از زیر میز در اومد
جین: گند زدی دوباره؟
جونگ کوک: تو اونجا چیکار میکردی؟!
جین: داشتم دنبال شارژرم میگشتم...
جونگ کوک: صحیح
حالا چیکارکنم؟
جین: برو ازش عذر خواهی کن چون به هر حال توباید عذرخواهی کنی...
یونگی: منم همینو میگم ولی زیاد رو نده بهش..
جونگ کوک: خب چطوری از دلش بیارم؟
جیمین: بهش گل بده.
دخترا از گل خوششون میاد!
جونگ کوک: تو کجا بودی دیگه؟!
جیمین: منم دنبال شارژر جین بودم!
جونگ کوک: صحیح...
یونگی: خو پاشو برو دیگ منتظر چی؟
........
لیسا از راه پله ای که میرفت سمت اتاقا اومد پایین
رفتم و جلوش وایسادم
جونگ کوک: لیسا!
لیسا: بله؟
جونگ کوک: راستش میخوام ازت..
گوشی لیسا زنگ خورد: بعدا صحبت میکنیم..
لیسا: بله؟
و بعد قطع کردن تماس با چهره ای پر از شک گفت جنی تیر خورده و
با تهیونگ دارن میان...

Bạn đã đọc hết các phần đã được đăng tải.

⏰ Cập nhật Lần cuối: Nov 01 ⏰

Thêm truyện này vào Thư viện của bạn để nhận thông báo chương mới!

Love or blood ❤️‍🔥Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ