تهیونگ از روی تخت بلند شد. به سمت در رفت و همزمان لباسش رو مرتب کرد. در رو به قدری کم باز کرد که دخترک حتی یکذره از اتاق رو هم نتونه ببینه. اخمهاش بدجوری درهم بود و همین باعث شد تا یوکیون ترسیده آب دهنش رو قورت بده.
- رئیس چیزه، بخدا من نمیخواستم بیام دنبالتون. یونگی اوپا گفت بیام برای غذا صداتون کنم.
ته چشمهاش رو بست و نفسش رو بیرون داد. پس همه اینا زیر سر یونگی بود. باید از نگاههای خبیثش میفهمید که قراره یه کاری بکنه. به چهره منتظر یوکیون نگاه کرد و گفت:
- باشه، میتونی بری.
- آخه گفت همین الان حتما بیاید. خواهش میکنم بیاید رئیس، گفت اگر شما رو با خودم نبرم بهم کباب نمیده.
دخترک چشمهاش رو تا حد ممکن مظلوم کرد، اما از نظر تهیونگ فقط شبیه یه ماهی پف کرده شده بود. میدونست نمیتونه این دختر رو از سرش باز کنه، پس باید کارشون رو به بعد موکول میکردن.
- بمون چند ثانیه، میام الان.
یوکیون به سرعت سرش رو تکون داد. تهیونگ در رو بست و به داخل برگشت. جونگکوک پیراهنش رو پوشیده بود و با چهرهای خندان و پر از شیطنت به ته خیره بود.
- اونجوری نگاهم نکن، بالاخره باز گیرت میندازم.
کوک خندید، اما نه انقدر بلند که یوکیون صداش رو بشنوه. نزدیک تهیونگ رفت و کوتاه اما شیرین لبهاش رو بوسید. با صدایی تقریبا آروم گفت:
- حیف که امشب کار دارم، ولی فردا شاید وقتم رو برات خالی کنم.
چشمهای تهیونگ جز به جز صورتش رو از نظر گذروند. این احساس و این آشنایی باید تو یه موقعیت دیگه شکل میگرفتی، موقعیتی که تهیونگ...
- برو رئیس، منتظرش نذار بیشتر از این گناه داره.
- بعدا به حسابت میرسم کارآگاه.
برگشت و از اتاق بیرون رفت. همراه یوکیون با همون اخمهای غلیظش، به جمعیت منتظر پیوستن. حدود یک ربع بعد جونگکوک هم به جمعشون اضافه شد. لبخندهای پر شیطنت یونگی قیافه تهیونگ رو درهمتر، و لبخند روی لبهای کوک رو عمیقتر میکرد. واقعا حرص خوردن این مرد براش لذت بخش بود.
***
جنگل تو سکوت فرو رفته بود. ساعت تقریبا از سه گذشته بود و همه از خستگی بیهوش شده بودن. اما این بین، یک نفر هوشیارتر از همیشه بود.
به سمت میز قهوهای رنگ وسط اتاق رفت. انگشت اشارهاش رو، روی میز کشید و قسمتی از اون رو فشرد. وسط میز بالا اومد و چاقویی بنفش رنگ و اکلیلدار مقابل دیدش قرار گرفت.
- وقت یه شکار دیگه رسیده دختر بابا...
دستکشهای سیاه رنگ و چرمی که داشت مانع از باقی موندن هیچ اثر انگشتی میشد. چاقو رو برداشت و از پنجره بیرون پرید. پنجرههای مرتفع این کمپ، براش بزرگترین لطف بود.
YOU ARE READING
covered in blood | S1 (Vkook)
Fanfiction«کامل شده» درست زمانی که همه چیز خوب به نظر میرسید، کارآگاه جئون جوان برای بررسی قتلهای زنجیرهای، وارد شرکت بزرگی میشه تا با کمک رئیس اون شرکت بتونه اون قاتل رو دستگیر کنه... اما آیا کاراگاه داستان ما موفق به این کار میشه؟ همه چیز به دنبال کردن س...