S2. CH 04 : Heartbreak

36 7 2
                                    

Hyunjin' POV

با صداي رینگتون گوشي از همين نزديکي ها، معترض از صداش غرغر کردم و با چشماي بسته روي تخت دنبالش گشتم و از زیر بالش کنارم کشیدمش بیرون و بي اینکه چشمامو باز کنم، شانسي تاییدش کردم و اونو سمت گوشم بردم و با صداي خسته و گرفته اي گفتم "بله؟" که یهو با فریاد بلند مادرم از پشت گوشي که میگفت "هوانگ! چرا توي مدرسه نمیبینمت؟ تو باز خواب موندي!" ، خواب از سرم پرید و بلافاصله گوشي رو از گوشم فاصله دادم و روي آرنجم بلند شدم و دستي به صورتم کشیدم و زیرلب به خودم براي اينکه بازم براي مدرسه خواب مونده بودم ناسزا گفتم.

_ببخشید، دیگه تکرار نمیشه

حرصي شد و غرید "همین الان بلند میشي میاي اینجا، فهميدي؟ از خودت خجالت بکش!"

چشم غره اي رفتم و گفتم "یااا بیخیال..حالا دیگه امدن من چه فایده اي داره؟"

نفس کلافه اي کشید که صداش توي گوشم پخش شد و عجولانه ادامه داد "همین که گفتم پسرجون!"

لبامو کج کردم و "نچ" آرومي گفتم که یهو عربده کشید "هوااااانگ هیـــــــونجیـ-" و قبل از اینکه بهش اجازه بدم حرفشو کامل کنه، فوراً تماس رو قطع کردم و گوشي رو پایین آوردم و از آینه ي پایین تختم پوکر به سر و وضع خودم نگاه کردم و به محض روشن شدن دوباره‌ي اسکرین گوشیم توي دستم، عاجزانه آه کشیدم و با خودم زمزمه کردم "اینم از دردسرهاي پسر مدیر و ناظم بودن!" و گوشي رو سایلنت کردم و از تخت پایین رفتم.

آبي به دست و صورتم زدم و موهامو کمي نم دار کردم و از مستر اتاقم بیرون امدم و شلوار خاکستري رنگ راحتي‌م رو پوشیدم و پیرهن سفيد رنگي رو از توي کمدم بیرون کشیدم و تنم کردم و بي اینکه دکمه هاشو ببندم جلوي آینه ایستادم و با حوصله موهامو حالت دادم و با نفس راحتي براي اقدام به انجام اولین کاري که هیچگاه ازش غافل نمیکردم و هيچوقت ازش خسته نمیشدم، قدم هامو به طرف زیرزمین خونه هدایت کردم و از پله ها پایین رفتم.

کلید برق رو زدم و جلو رفتم و همونطور که با قدم هاي آهسته‌اي به طرف قفس بزرگ و آهني مقابلم حرکت میکردم، صدامو صاف کردم و لبخند زدم که توجه‌ش بهم جلب شد و نگاهشو از باریکه‌ي نوري که پشت دستش افتاده بود گرفت و روي دستاش بلند شد.

پشت میله‌هاي سرد و باریك قفس متوقف شدم و خیره به گرگ خاکستري و بزرگ مقابلم که با چشماي زرد رنگ دلفریبش به چشمام نگاه میکرد با لحن گرمي گفتم "هي فلیکس..بیا اینجا پسر" و با دستم بهش اشاره زدم جلو بیاد که توجه‌اي نکرد و دوباره سرجاش نشست و توي خودش گرد شد و بهم پشت کرد.

سعي کردم اهميتي ندم ولي نتونستم و بالاخره قفل قفس رو باز کردم. رفتم داخل و کنارش روي زمين زانو زدم و مردد دستمو روي موهاي نرم کمرش کشیدم و زمزمه کردم "تا کي میخواي باهام بد باشي؟" و آروم و با احتیاط جاي زخم روي پهلوش رو که شب ماه کامل هنگام درگيري با چانیول برداشته بود رو لمس کردم و گفتم "ميدوني که نمیتونم دوباره تنها اون بیرون رهات کنم"

Midnight (Chanbaek Ver.)Où les histoires vivent. Découvrez maintenant