سلام عشغا من اومدم ولی یکم شاکیم ، واس فیک نظر نمیدین کامنت نمیذارین فقط و فقط میگین کی اپ میکنی ؟ کی آپ می کنی.
قلبم میشکنه کاش دوست داشتنتون رو با گذاشتن کامنت نشون بدین
بریم پارت جدیددو روز از تبدیل شدن پسر هایبرید میگذشت و این دو روز نسبتا آرومتر گذشته بود ، جز اینکه پسر هایبرید مثل سایه تو همه جا دنبال جونگکوک بود ، بخاطر ژن های پلنگیش اونقدر بی سر و صدا جونگکوک رو دنبال می کرد که اگر نحوه تربیت جونگکوک از بچگی نبود نمی فهمید ، پدرش بهش یاد داده بود که باید هر لحظه هوشیار باشه و جونگکوک هم این رو خوب یاد گرفته بود .
ولی کار پسر هایبرید واقعا خوب بود ، با این که دو روز بود تبدیل شده بود اونجوری که حرف میزد و یا همه چیز ز رو می فهمید که گوک واقعا تعجب میکرد از این همه هوش و استعداد پسر واقعا اون رو تحسین میکرد ، هر چند تا زبونی که جونگکوک بلد بود رو اون هم بلد بود ، در حالی که کوک براب یادگیری اونا سالها زحمت کشیده بود ولی پسر هایبرید فقط از روی حرف زدن های کوک با مشتری هاشون این همه زبان رو یاد گرفته بود
"آقای جئون ، آقای مین و آقای پارک اومدن "
"راهنمایی شان بکن تا سالن منم میام"
همزمان با یونگی و جیمین به سالن رسید .
"بح رفیق کم پیدا شدی ، وقتی هم اومدی ببین با کی اومدی ، آقای پارک شما کجا اینجا کجا یونگی کجا؟ "لبخندی زد و با دستش به مبل ها اشاره کرد تا بشینند
"اینطوری بگیم که با یونگی خصومت هامون رو از بین بردیم "
"عشقم من هیچ وقت باهات خصومتی نداشتم تو فقط باهام لج بودی"
"حالا هر چی"
جیمین چشم هاش رو چرخوند و با حس کردن بوی قوی یک آلفا بینی اش تکون خورد و چشم هاش رو توی خونه چرخوند تا منبع بو را پیدا کنه
با دیدن مرد بلند قد و چشم آبی که از پله ها پایین می اومد چشم هاش برقی زد و لبخند شیطنت آمیزی روی صورتش پیدا شد
از جاش بلند شد و با قدم های بی صدایی به جلوی کرد چشم آبی رسید
جلوی چشم های بیحس مرد اون رو بو کشید و دورش چرخید"هممم آلفایی با این قدرت اینجا چیکار میکنه ؟ راحت رو گم کردی عزیزم؟ میخوای با من بیای خودم همه چیز رو یادت میدم "
دستاش رو به گردن آلفا انداخته بود و جلوی چشمای آتش گرفته یونگی به الفا عشوه می اومد"جیمین چیکار می کنی ؟ این چرت و پرتا چیه میگی بیا اینجا "
"دست هات رو بکش کنار امگا من جفت دارم ، خودم همه چیز رو بلدم"
"اوو جفت داری کو ؟ کجاس من که نمی بینم ، با هام بیا تو گنگ من کیس های خوبی برات وجود داره همم"
"بکش کنار هیچی ازت نمیخوام "
مرد غرشی کرد که دندون های نیشش بیرون زد
YOU ARE READING
" Black panther "
Fanfictionجونگکوک پسرک نوزده ساله که لیدر مافیاس ، در یکی از جنگ بین باند ها داخل جنگل یک بچه گربه پیدا میکنه و با سختی اون رو به خونه میبره بدون دونستن اینکه یک پلنگ سیاه نادر پیدا کرده ... ژانر : هیبرید - رمنس - اسمات - امپرگ - مافیا کاپل: تهکوک