" Black panther "

5

روزی از روز های توی عمارت جونگکوک و بادیگارد هاش در حال تمرین بودند و بهتره بگیم جونگکوک در حال آموزش دادن بود چون از بچگی خیلی زیاد تمرین کرده بود و الان بهترین بود .

در حال تمرین تیر اندازی بودند ، هر کس با اسلحه ی مورد علاقه خودش و انتخابش در حال تمرین بود.

جونگکوک کلت کمری برتا ام ۹۰ را به دست گرفته و در حال نشانه گیری بود ، بعد از درست کردن پوزیشین دست و پاهاش یکی پس از دیگری  تیر هاش رو رها کرد

تیر ها به سرعت در وسط پیشونی عروسک بی جون نشستند

همه بادیگارد ها محو رئیس جذابشون بودند و تحسینش میکردند

جونگکوک با گرفتن تعریف ها ، نخودی میخندید و خوشحال میشد

حین خندید چشمش به تهیونگی افتاد که دورتر ازش ایستاده بود و با تمسخر نگاهش میکرد

بخاطر تمسخر در نگاهش و لب هاش عصبانی شد

"خیلی به خودت مطمئنی که با اون چشمها نگاهم میکنی ، اگه مردی بیا و خودی نشون بده "

تهیونگ با دیدن فرصتی در پیش روش پوزخندی زد و یکمی جلو اومد

"یک اسلحه ای انتخاب کن ، ببینیم چی بلدی بچه امروزی"

جونگکوک هم با اعتماد به نفس حرف هاش رو میزد و اصلا حدس نمی زد که تهیونگ اسلحه به دست گرفتن رو بلد باشه

"کلتت رو بده "

بادیگارد ها خودشون رو جلو انداختند و بخاطر درخواست غیر معقول تهیونگ بهش هشدار دادند

اما جونگکوک با لبخند اسلحه تو دستش رو به سمت ته پرتاب کرد

"بگیرش ، ببینم اونقدری که به خودت مطمئنی میتونی با اسلحه رئیس شلیک کنی "

تهیونگ کلت رو در هوا گرفت  ، یکم پوزیشین ایستادنش رو درست کرد و چشم هاش رو بست و به صدای اطراف گوش داد

همه اهالی عمارت چشم به پسرک هایبرید دوخته بودند و منتظر اون مرد ترسناک...

اره مرد ترسناک همه افراد عمارت اون پسر رو می‌شناختند و میدونستند اون یک هایبرید پلنگه و آش لاش اون دختر رو هم خوب یادشون بود

پسرک بعد یک دقیقه چشم هاش رو باز کرد و سرش رو به سمت جونگکوک چرخوند

و بوس هوایی بهش فرستاد و شلیک های پی در پی ای کرد

همه تیر ها درست وسط پیشونی عروسک فرو رفته بودند

یک سوراخ و چند تیر در درونش

همه با دهانی باز به پسری چشم دوخته بودند که بدون نگاه کردن به عروسک رکورد رئیسشون رو شکونده بودند