p.5 🖤🚫

188 11 3
                                    

pov.نویسنده
با احساس اینکه کسی تکونش میداد و مدام صداش میکرد بالاخره از کابوس بلند شد :
- مینهو هیونگ ! هیونگ لطفا بلند شو ! تو دردسر افتادیم ! هیونگ لطفا !
بلند شد و توی جاش نشست.

مینهو : چیشده سونگهوا ؟

سونگهوا از ترس به لکنت افتاده بود.

سونگهوا : او...اون اینجاست...دو...دوباره پیداش شده... کا...کار یو...یوسانگه...مطمئنم

مینهو نمیفهمید چه خبره اما با شنیدن اسم یوسانگ در جا بلند شد . کتش رو روی لباس خوابش پوشید و به سرعت بیرون رفت.
هیونجین با موهای به هم ریخته درحالی که هنوز لباس خواب به تن داشت کنار هونگ جونگ که از استرس ناخن هاشو میخورد کنار پنجره وایستاده بود و یواشکی به بیرون نگاه میکردن .
مینهو با عجله به سمت پنجره رفت و با دو دستش هیونجین و هونگ جونگ رو به دو طرف پنجره کشوند تا خودش بیرون رو ببینه.

با دیدن یوسانگ بین درخت ها اخم ریزی به صورتش نشست اما با دیدن پسرکی که همراهش بود در جا خشکش زد.
همون پسری بود که در کابوسش دیده بود.

کابوس ؟ رویا شاید !
حتی شاید خاطره ای از دوران زندگیش، قبل از مرگ

- هیونگ !
مینهو : خیلی خب! کافیه. میدونستم این مجسمه زنده شده یه روزی زهر خودشو میریزه. عجله کنید. سونگهوا ، هیونجین شما و سرباز های کاغذی با من میاید باید بگیریمش

سونگهوا در جواب سری تکون داد و هونگ جونگ نگاهش رو به بیرون داد

مینهو : هیونجین . برو و چان رو بیدار کن. قبل از اینکه دیر بشه این مجسمه باید سر جای اصلیش برگرده !

***

فلیکس نگاه بهت زده ای به کاخ رو به روش انداخت.

جونگین : خب ! آقا نابغه ! تو فقط برداشتی ما رو آوردی یه کاخ وسط جنگل !

یوسانگ در جواب چشم غره ای رفت و بعد به جیسونگ اشاره کرد
جیسونگ در کاخ رو نشون داد و گفت:
- خودشه ! همین جا بود مطمئنم . یه صف طولانی اینجا بود . از همین در رفتم تو
جونگین : خیلی خب ! ولی هنوزم اینکه تو یه جایی رو تو خواب دیدی و بعد الان اونجاییم دلیل نمیشه واقعی باشه !
جیسونگ : خواب نبود مطمئنم
فلیکس : هی گایز . بیخیال. بیاید بهش به چشم یه سفر اکیپی نگاه کنیم . هوم ؟

جونگین چشم غره ای رفت و با اخم به فلیکس فهموند که یوسانگ بینشون اضافه است.
اما نمیدونست در همون لحظه یوسانگ فرار و بر قرار ترجیح میده و دنبال بهونه است که تنهاشون بزاره.

جیسونگ : هی یوسانگ ! چرا تو خودتی ؟
جونگین (زیر لب غرید) : اون که مث همیشه است !
یوسانگ : چیزی نیست فقط...یکم سرم درد گرفته...اره سرم درد میکنه
جیسونگ : تو مطمئنی چیزی نشده ؟ از وقتی رسیدیم اینجا یه ترسی تو نگاهته
فلیکس و جونگین : ترس ؟!
یوسانگ : اوه نه ! من...من فقط نگرانم که یه وقت گلی اینجا باشه که بهش حساسیت داشته باشم
جونگین : راستشو بگو یوسانگ ! اینجا هیچ گلی نیست فقط درخت های خیلی بلنده !
فلیکس : جونگین چت شد یهو ؟!
جونگین : بابا بیخیال از اولش هم معلوم بود یه چیزی هست . این یارو از اولشم...

Forbidden Dream ✨🚫Where stories live. Discover now