3

119 47 2
                                    


جونهی با عجله در خانه اش را باز کرد، و همینکه هر دو وارد شدن. ناگهان جونهی در را محکم بست.

مینگهائو را از شانه هایش گرفت
و بوسه های پی در پیی اطراف گونه ، لب و خط فک پسر مو بنفش قرار داد.

نفس های گرم جونهی به صورت مینگهائو برخورد می‌کرد و گونه‌هایش را آهسته نوازش میداد. مینگهائو با لذتی مبهم، چشمانش را بست و جونهی را بیشتر به خود فشرد. تا بوسه‌های جونهی با حالتی پرشور و عجولانه روی لب های مینگهائو قرار بگیرند، انگار دلش میخواست تا حد امکان خودش را با آن لب ها سیرآب کند

"صبر کن جونهی!!!."

مینگهائو ناگهان با هر دو دستش جونهی را از خودش فاصله داد و بعد خیره شدن به چشمای متعجبش گفت: "ام..نمیدونم حس میکنم خیلی زود داریم پیش میریم، چند سالته؟"

جونهی با سوال مینگهائو کمی جا خورد. و بعد طوری که علاقه ای به پاسخ دادن به این سوال نداشته باشه پرسید: "اوه..مگه سنم رو بت نگفتم؟"

مینگهائو از حصار دستان جونهی خارج شد و بعد با خجالتی گفت: "نه...فقط میدونم ازم کوچیکتری."

جونهی آهی کشید و بعد با کمی تردید پاسخ داد: "خب..من 19 سالمه."

"چی؟؟؟!!!"

مینگهائو با شوک گفت، و بعد با ناباوری پلکهاش را خاراند. 4 سال تفاوت سنی زیاد به نظر نمی رسید، اما برای او که 23 ساله بود، کمی غیرقابل قبول بود.

"ببین، منظورم این نیست که سن تو مشکلی داره،فقط" مینگهائو مکثی کرد ‌و بعد با عجله ادامه داد: "فقط... شاید بهتر باشه کمی آهسته تر پیش بریم."

جونهی با ناراحتی به مینگهائو نگاه کرد
"یعنی چی؟ میخوای ازم دوری کنی؟..."

"نه اینطور نیست!"
مینگهائو دستش را جلو آورد و سعی کرد گونه جونهی را نوازش کند، اما بعد دستش را کنار کشید و گفت:"من فقط فکر میکنم برای هر دومون بهتره که کمی با احتیاط تر رفتار کنیم. آخه ما هنوز همدیگر رو خیلی خوب نمیشناسیم."

جونهی سکوت کرد و به زمین خیره شد.
اون میدانست که حرف مینگهائو تا حدودی درست است اما ، او واقعا میخواست امشب را برای هر دویشان جبران کند.

"باشه" بالاخره نفس عمیقی کشید و با صدایی جدی اضافه کرد:" ما هر دومون آدم های بالغی هستیم، و......"

مینگهائو منتظر ادامه جمله جونهی باقی ماند اما جونهی فقط با صورت سرخ نگاهش را از او گرفت و گفت:" آه خدای من واقعا احساس شرمندگی دارم!"

جونهی با هر دو دستش صورتش رو پوشاند، و مینگهائو با خونسردی پسر قد بلند را مثل یک بچه تو بغلش جا داد و گفت: " مشکلی نیست پیش میاد"

مدتی در همان حال ماندن و جونهی برای اینکه جو را عوض کند گفت:" پس نظرت چیه برای یک ماه با هم قرار بذاریم تا همدیگه رو خوب بشناسیم؟"

♡.......

My Girlfriend's Boyfriend | JunhaoWhere stories live. Discover now