-کاملا حق با شماست آقای کیم، اما شرکت ما بیش از این نمیتونه به شما کمک بکنه-..
-چه مشکلی پیش اومده خانم لی؟!
صدای گیرا و بم مرد، صحبت های منشی جوان رو قطع کرد و باعث شد سر هر دو نفر به سمتش بچرخه!
کیم سوکجین، مدیر عامل شرکت کیم و برادر کیم تهیونگ و البته، پسر طرد شده خاندان کیم.
مردی که اتفاقات زیادی به دستش رقمخورده بودن و صد البته، همکار عزیز نویسنده معروف این قصه، سرنوشت بود!!
اون اشتباهات زیادی در زندگیش کرده بود و گذشته چندان جالبی نداشت؛ اما عجیب بود که هیچ پشیمونی از بابت خرابکاری هاش نداشت.
تصور میکرد زمین و زمان دشمن و بدخواهشن و قصد نابود کردن اون رو دارن، همین بود که اون رو فردی مغرور و خودپسند کرده بود، مردی غیر قابل تحمل..
آه البته، نمیتونیم از زیبایی باور نکردنی و چهره خیره کنندش بگذریم چون کم لطفی کردیم..
قد بلند سوکجین، دو سیاهچاله نافذش، چشم و ابروی مشکیش، شونه های پهن و مردونش و لب هایی که همیشه به لبخندی تصنعی باز بودن..
در چشم های اون..دنیایی عجیب وجود داشت!
میگن چشم ها دریچه احساسات انسان هان؛ ولی برای جین؟ ابدا!
اون هرگز از چشم هاش برای ابراز احساسات استفاده نمیکرد، مگر برای به رخ کشیدن قدرتش!
اون چشم ها، مهم ترین معرف مرد بودن..
(ایشونو خوب یادتون بمونه ، فعلا باهاش کاری نداریم ولی بعدا قراره دهن جونگکوکو باهاش ... ببندم..اره..)
_____-تو کی هستی؟؟؟یونگی هیونگ کجاست؟؟
از جونگکوک غافل نشیم، پسری که در دام انتقام نامجون و عشق آتشین هوسوک و کینه قدیمی تهیونگ افتاده بود ..
-اوه پسر، یکم خوشگذرونی که اشکالی نداره، راحت باش!
این لب های مرد سیاهپوش روبه روی جونگکوک نبودن که برای گفتن این کلمات به حرکت درومدن، بلکه صدای باند های بزرگی بود که چهار گوشه انبار رو پر کرده بود؛ یک صدای از پیش ضبط شده..
تلفن مرد سیاهپوش زنگ خورد:
-درست به موقع!
و جونگکوک، تقریبا بیهوش شده بود!
پاهاش میلرزیدن و توان نگه داشتن وزنشو رو نداشتن.
درسته، اون میخواست بمیره، ولی نه به این شکل!!!
نمیفهمید..چرا یک نفر باید اینکارو باهاش میکرد؟
اون هیچ دشمنی نداشت..دوستی هم نداشت!
و سر در نمیورد چرا اونجاست؟!
-مستر کیم، ناراحت نباش..گوش به زنگ باش، قرارهپسر کوچولوتو ببینی!!
YOU ARE READING
stalker"VKOOK"
Fanfiction"استادی که توی خونه دانش آموزش دوربین کار گذاشته بود، هرگز فکرش رو نمیکرد روزی با یک جفت چشم تیلهای توی مانیتور روبه رو بشه..اونم وقتی که اون چشمها، درست به خودش نگاه میکردن..!" .... انگست/عاشقانه/درام ویکوک ایده از پیج: taexjkk