PART 7

261 46 26
                                    

جیمین

چیزی شبیه ترکیب کم‌خونی و مستی بوده این ضعف و سستی و گیجی که در نواحی دست‌ها و ران‌ها و سر حس می‌شده.

برای کنترل این حالت که بعد از پایین اومدن از اسب شدت گرفته؛ با دست راست به افسار و دست چپ به گردن حیوان بیچاره چنگ انداخته و تنم رو به تنش تکیه داده و صدای شیهه دردمند او رو می‌شنوم.

نفس‌زنان، بوسه ملایمی زیر استخوان فک نشونده.

+متأسفم... متأسفم عزیزم.

در جنگل حضور دارم؛ در قلمرو درخت و گیاه، در جوار دلبری گل و شیطنت آب اما... اما باز با این‌حال، هنوز حس می‌کنم به یکی از سکوهای پالایشگاه یا جایگاه سوخت بسته شده بودم از شدت بوی بنزین و آتش‌سوزی که در سر می‌پیچیده‌ و هنوز تلفات می‌داده.

نفس عمیقی کشیده و از اسب فاصله می‌گیرم زمانی که صدای قدم‌های تند شخصی رو می‌شنوم و بعد از تعظیم یکی از خدمه، بی‌حرف افسار حیوان را به او داده و دست‌ها در جیب‌های شلوار یونیفرم به سمت قصر کوچکی که در آغوش جنگل فرورفته؛ قدم برمی‌دارم که...

لبخند محوی نقاشی شده روی لب و من سر پایین می‌اندازم بعد از شنیدن صدای خنده‌اش با آنکه هنوز ندیده‌امش.

از پل چوبی که انحنای او برعکس لب‌های جیمین بوده؛ می‌گذرم و بالاخره...

بالاخره می‌بینمش؛ بالاخره یونگی رو می‌بینم با آن موهای مواج که گویا خدای خورشید، شخصاً به تارها بوسه زده که چنین طلایی و درخشان هستن.

بالاخره یونگی رو می‌بینم و لب‌های خندانش رو که مشغول بازی و شیطنت با دو گرگ بوده؛ از بین آن‌ها عبور می‌کرده؛ گرگ‌ها رو به آغوش می‌کشیده و همراه با آن دو روی زمین غلت می‌خورده و...

صدای خنده جیغ‌مانندش وقتی که یکی از گرگ‌ها پوزه به شکم و سینه او مالید.

یونگی:ب‍... بـــــــــسه کــــــــــــــریس. آ... آهـــــــ.

در حدی دور هستم که خلوت آن‌ها رو بر هم نزنم و در حدی نزدیک هستم که به راحتی بتونم ارتباط بگیرم.

دست‌ها رو بیرون آورده و تعظیم کوتاهی کرده.

+روز بخیر شاه‍...‍دخت.

با چشم‌های متعجب سرعتش رو در نشستن و كنار زدن گرگ‌ها تماشا می‌کنم و...

خداوندا!.
لبخندش...

این قوس جادویی صورتی رنگ که جمعش با آن لثه‌های براق باعث سقوط آزاد چیزی در شکم شده...

ایستاده و بعد از نگاهی کوتاه به کریستوفر و مینهو، به سمت من دویده و من...

خب من غریزی واکنش نشون داده و ناخودآگاه یک قدم به عقب نشسته و او هیجان‌زده جیمین رو دور زده و پشتش ایستاده و در حالی که بازو و ساعد من رو چنگ می‌انداخته‌؛ لب باز کرده.

یونگی:سرباز منو از دست این دو تا توله سگ نجات بده.

دست دراز شده‌ی من با فاصله‌ی نامحسوسی دورتادور تن یونگی قرار گرفته و با چشم‌های تهدیدکننده‌ای به دو گرگی که دندون به رخ کشیده و غریده؛ نگاه می‌کنم.

+چطور جرأت کردین به شاهدخت صدمه بزنین؟.

صدای او که به طرز دراماتیک و اغراق‌گونه‌ای غمگین شده.

یونگی:اینم بگم که می‌خواستن منو برای شام کباب کنن.

چی؟!.

تن خم کرده و خیره چشم‌های آن‌ها آماده‌ هستم برای حمله کردن.

+شما توله‌های خائن شکمو...

با جیغ شاد یونگی و غرش مغرور مینهو، این من و کریستوفر هستیم که به سوی هم خیز برمی‌داریم و البته که او در میانه‌ی راه تبدیل شده و بالاخره...

حالا هر دو روبه‌روی هم ایستاده و با پنجه‌های در هم قفل کرده‌ای سعی بر غلبه کردن به یکدیگر داریم و البته که نمی‌شده از حس خوب و خنده درون چشم‌ها بی‌تفاوت عبور کرد.

تن‌هایی که به عقب هل داده می‌شده اما عقب‌نشینی نمی‌کرده.

+حقیقت رو بگو... می‌خواستی شاهزاده رو کباب کنی؟.

برای حفظ جدیت و قدرت خود، با وجود خنده ابرو در هم کشیده.

کریستوفر:ایشون خوشمزه هستن و ما هم طبق معمول گرسنه و شکم‌پرست.

متحیر ابروها رو بالا برده.

+نمی‌ترسی این حرف‌ها به گوش امپراتور برسه؟.

در جواب لبخند دندون‌نمایی زده که مقاومت جیمین رو شکسته و البته که چند ثانیه زمان لازم بوده تا مهاجرت آن خنده وقتی که...

کریستوفر:فرمانده ارتش چطورن؟.

با صورتی بی‌حس و خطی شده از پسر جدا شده.

+وسط جنگ و کشتی یاد کراشت افتادی؟.

و بالاخره دخالت شخص سوم...

مینهو:کراش؟.

با نگاه موشکافانه و مشکوک کریستوفر رو زیر نظر گرفته و عکس‌العمل او خنده‌ای خجالت‌زده بود و انداختن دستش روی شونه‌اش و...

کریستوفر:کراش چیه رفیق؟. این‌طور احساسات و عناوین به  کار من نمیاد... تنها عشق و محبوب من پادشاه جئون سوکجینه.

.
..
...

این ستاره پایین برای درخشش بیشتر به لمس تو نیاز داره؛ ازش دریغ نکن.

.
..
...

ووت و کامنت یادت نره رفیق(◕દ◕)⁩

DANDELION • empress •Onde histórias criam vida. Descubra agora