اولین باری نیست که دربارش مینویسم.
تصمیم گرفتم یه کتاب رو به اون اختصاص بدم.واسه همین ممکنه قسمت های اول براتون تکراری باشه اگر کتاب قبلیمو خونده باشید .تا یه جایی قراره پارت هاشو کپی کنم اینجا.من "مستانه" ی داستان هستم و اون "طلا"
عشقی به کوتاهی ِ عمر ِگل های یاس و به "سوزان" ندگی شعله ی آتش.
امروز که این کتاب رو شروع میکنم از سر دلتنگی و همراه با اشک هاییه که سعی دارم پشت پلک هامنگهشون دارم.
هشت سالی هست که میگذره...
از اولین باری که طعم عشق رو چشیدم.دل باختم و دل شکسته شدم.
شاید کمی در توصیفات اغراق کنم ولی مایه ی کار همش خاطراتمه.
داستان درباره ی دو تا هم کلاسیه.
کسایی که از هممتنفر بودن و سایه همو با تیر میزدن،تا اینکه سرنوشت اونهارو تو مسیر هم قرار داد و دوست شدن و سرانجام به نقطه ای رسیدن که دیدن فقط یه دوست نیستن...این کتابو با تمام قلبم به خودش تقدیم میکنم.به امید اینکه شاید یه روزی این کتابو خوند.
YOU ARE READING
درباره او
Randomبراساس واقعیت برش هایی از خاطراتی که هیچ وقت از من پاک نشدن ... هشدار:فضای داستان غمناک ، سرد و مه آلوده