Part 8

530 83 59
                                    

چند دقیقه ای بود روی کاناپه نشسته بودم و از کیم تهیونگ تنها یه خاطره باقی مونده بود که پس از سالها کدبانوی قرن دل از آشپزخونه کند و با نشستن روی کاناپه ی رو به روم بهم امید داد که شاید با یه حرف یا کاری باعث از بین رفتن حس معذب بودنی که به زور مجبورم کرده بود بهش دست بدم بشه اما با برداشتن گوشیه واقعا بزرگش پا روی پا انداخت و با ایگنور کردن من سرش رو کرد تو گوشیش و تمام امیدم رو نا امید کرد!

سرفه ای کردم و چند لحظه با چشم های درشت شده بهش نگاه کردم اما اون حتی خم به ابرو نیاورد! خدایی پس چی تو کتابا میگن که سنگینی نگاه طرف باعث شده یارو برگرده سمتش؟ حالا نگاه من سبکه یا چی که این مردک من رو دایورت کرده به سرنوشت؟

همینطور طلبکار بهش نگاه میکردم و زمین و زمان و تک تک اجداد این مردک دختر بازه لاشیه روزگار رو فوحش میدادم که با عطسه ای که کردم مجبور به توقف روند فوحش شدم!

دستمالی از روی میز برداشتم و روی دماغم کشیدم اما دوباره شروع به عطسه کردن کردم! نمیدونم دقیقا چند بار اما میدونم توی مدت زمان کمی انقدر عطسه کرده بودم که هم حس میکردم مغزم قراره از دماغم بزنه بیرون هم جناب لاشی اعظم توجهش رو داد بهم!

ته: خوبی؟!

خوبی و درد؟ کوری نمی بینی وضعیتم رو؟ اصلا گمشو کلت رو بکن تو اون گوشیت بزار به حال خودم از عطسه بمیرم! ببینم اصلا ممکنه کسی از عطسه بمیره؟ ممکن هم نباشه اگه منم میمیرم؛ هه! داداش من تو زمان سفر کردم از عطسه مردن که چیزی نیست!

با عطسه دوباره ای که کردم دوباره رشته افکارم قطع شد و کیم تهیونگ گوشیش رو کنار گذاشت و اومد نشست کنار من! در حین برداشتن یه دستمال دیگه چشم غره ای به اون گوشی لاشی مصب رفتم و کیم تهیونگ دستش رو روی پیشونی من گذاشت!

با ابرو های گره خورده به خاطر تمرکز ساکت دستش روی پیشونی من بود و من قبل از اومدن قطار بعدی عطسه با چشم های نمناک به این فکر کردم که مردک حتی وقتی اخم میکنه هم جذابه! اصلا انصاف نیست که اون بدون هیچ تلاشی با یه زیبایی طبیعی به دنیا بیاد و توجه هر کسی که من ازش خوشم میاد رو بدزده، تهش هم بشه بکن خودم! راستی، تاپ کدوممونیم؟

کیم تهیونگ نگران دستش رو از پیشونیم برداشت و گفت: تب داری! تا دیشب که خوب بودی چی شدی یهو؟

تا دیشب؟ داداش تا دو ثانیه قبل از این که تو کلت رو بکنی تو گوشیت هم خوب بودم، البته یکم گلوم درد میکرد، اما حالا دارم خفه میشم!

با عطسه دوبارم دستمالی از روی میز برداشت و بهم داد: میخوای بریم دکتر؟

سرم رو به دو طرف تکون دادم و به سختی گفتم: نه نمیخواد!

Mirai |ᵛᵏᵒᵒᵏDonde viven las historias. Descúbrelo ahora