Chapter 1

1K 106 10
                                    

هنوزم همونجوریه'
با تموم شدن جلسه و بیرون رفتن مردم از اتاق، کیم گائون با خودش فکر کرد.

همونجا نشسته بود و دلش نمیخواست حالاحالاها بلند شه‌. صورتش خالی از همه‌چی بود انگار که گیج و منگه.  چشماش نامتمرکز بود. اهمیتی به اینکه نظراتش توسط اعضای کمیته رد شده بودن، نمیداد و حاضر نبود به ادامه‌ی جلسه توجهی کنه.

'هیچی عوض نشده اصلا'

موجی از درموندگی و بیچارگی بهش هجوم اورد و بیشتر تو خودش رفت. تنهایی با همه‌چیز روبرو شدن و درست کردنشون...
آب تو هاون کوبیدن مقایسه‌ی مناسبی نبود، بیشتر شبیه توضیح فیزیک کوانتومی به دیوار بود.
غیرممکن بود.

با وجود اینا، تو هفته‌های اول گائون مصمم بود و تصمیمش متزلزل نشد. قبلا با شوق و اشتیاق غرق کار میشد.
الان میفهمید چرا اوه جین‌جو بهش پیشنهاد داده بود یه تخت بیاره تو اداره، خود گائونم الان همین ایده‌ رو داشت. اگه کار نمیکرد میخوابید و اگه نمیخوابید کار میکرد.

هروقت ذهنش جایی میرفت و به چیزی فکر میکرد که نمیخواست، میفهمید به اندازه کافی مشغول کار نیست.

تنها وقتی که نمیتونست افکارشو کنترل کنه موقع خواب بود.
خوابایی که همه‌ی احساساتی که ازشون فرار میکرد رو مثل آینه بهش نشون میدادن. احساس گناه، درد، ناراحتی، ناامیدی، تنهایی، دلتنگی...
انگار همشون روی هم جمع میشدن و بدترین کابوسا رو تحویل گائون میدادن.

طبیعتا، اونم کاری رو انجام میداد که اگه هرکس دیگه‌ای بود انجام میداد. ساعت خوابش نصف شده بود و وقتی بعد از چهار ساعت خوابِ بدون کابوس بیدار شد، انگار بزرگترین موفقیت عمرشو داشته!
شاید این اولین هشدار قرمز بزرگ بود، ولی قاضی جوون ظاهرا کوررنگی گرفته بود و اونو کاملا نادیده گرفت.

بیست روز کار کردن تو روز میتونست اسبم از پا دربیاره، چه برسه یه آدمو! اونم آدمی که شکننده، لاغر، گشنه، رنگ‌پریده و به نوعی بیمار باشه. با اینحال، کیم گائون قوی پیش میرفت و یه هفته تمام قبل از اینکه اولین خون‌دماغش ظاهر بشه، به سختی کار میکرد.

با دیدن لکه‌های خون اصلا هول نشد و فقط اعصابش از گندی که زده بود خورد شد. برگه‌هایی که درحال خوندنشون بود رو باید دوباره پرینت میگرفت. فقط وقتش هدر رفت!
اینم دومین هشدار بود که گائون نادیدش گرفت. سومیشم چند دقیقه بعد درحالی که دماغش بیست دقیقه درحال خونریزی بود، خودشو نشون داد.

خوشبختانه منشی جدیدش، آه یئون‌جا، فهمید یچیزی درست نیست و به ارشد یه‌دنده‌ش اصرار کرد استراحت کنه.
و اینجوری شد که وقتی گائون به خودش اومد برای اولین بار در هفته تو پاسیوش بود.
اونجا آروم و آرامش‌بخش بود.
دقیقا همون چیزی که گائون ازش نفرت داشت.

Save me [The Devil Judge]Where stories live. Discover now