10

117 22 4
                                    

☆ (☆: توضیحات) در حال خروج از قصر بود که توسط کسی متوقف شد
چان: "منم همراهتون میام"
مینهو اخمی کرد
مینهو: "نه خودم به تنهایی میرم"
چان: "هوا خیلی تاریکه لطفا لجبازی نکنید اونها دو نفرند شما به تنهایی نمیتونید از پس دو تاشون بر بثطیاید لطفا بزارید من همراهتون بیام"
مینهو به راهش ادامه داد
مینهو: "میخوای همونجا وایستی؟"
چان لبخندی زد و پشت سر مینهو به راه افتاد
🦢☁
"اروم باش الهه من"
صداش اروم بود عطر تنش اشنا بود، ریه هاش با عطر تن اون پر شده بود سرش رو بالا اورد و با چشمان پر ارامش مینهو مواجه شد بغضش شکست سرشو روی شونه ی مینهو گذاشت و اشکاش سرازیر شد
جیسونگ:م-من باعث شدم اون اسیب ببینه "
مینهو موهای ابریشمی پسر رو نوازش کرد و نگاهی به چان که در حال بردن سونگمین به قصر بود نگاه کرد و سر تکون داد
صورت پسر کوچیکتر رو با دستاش قاب گرفت و موهاشو از روی صورتش کنار زد
مینهو: "تا به حال در مقابل کسی جز مادرم این درخواستو نداشتم ولی من ازت طلب بخشش میکنم"
جیسونگ نمیخواست به این کلمات جواب بده حداقل نه الان
جیسونگ: "میشه من رو ببرید پیش برادرم؟"
مینهو حرفی نزد و با براید استایل بلند کردن جیسونگ جواب مثبت داد
جیسونگ: "لطفا منو بذارید پایین سرورم این کارتون درست نیست من میتونم راه بیام حالم خوبه"
مینهو جوابی نداد و در عوض فقط خودشو به قصر رسوند
جیسونگ با تلاش های زیاد از بغل مینهو پایین اومد و به سرعت به سمت اتاق طبیب دوید انگار اون لحظه تمام انرژیشو توی پاهاش جمع کرده بود تا خودشو به برادرش برسونه به در اتاق طبیب که رسید با خانواده اش رو به رو شد
لیلی: "ج- جیسونگ پسرم"
کل خانواده با سرعت به سمت جیسونگ امدند
جیسونگ: مادر من متاسفم برادرم حالش چط-"
بدنش یخ زده بود، بخاطر انرژی ای که کریستال ازش گرفت از حال رفت و در اغوش مادرش افتاد
پارچه لباسش که به چنگال گرگ ها پاره شده بودو کنار زد، این خون بود؟ کمی پایین تر از کریستال به شدت زخمی شده بود
رزی: "لطفا یه کاری کنید زخمش خیلی عمیقه"
جکسون پسرش رو از دست همسر شوکه شدش گرفت و به داخل اتاق طبیب رفت
به بدن ضعیف پسر دیگرش نگاه کرد مثل اینکه زخم سونگمین ضد عفونی و مداوا شده بود پسرش رو گوشه ای گذاشت (~ : حرف های طبیب)
جکسون:"در نزدیکی کریستال زخم بزرگی ایجاد. شده"
~ "انرژی زیادی از کریستال گرفته شده و اسیب زیادی دیده تمام سعیمو میکنم ولی امیدی بهش ندارم  "

..

☆: خب عشقای خاله چان اونجا چیکار میکرد که مثل یه فرشته نجات ظاهر شد؟ بخاطر اینکه اتنا (لیسا)  نتونست در جلسه حضور پیدا کنه و باید به مشکلات مردمش رسیدگی میکرد دو تا از فرزندانش رو فرستاد تا به جای اون برن

ma déesse Where stories live. Discover now