yoonminseok ver

718 28 2
                                    

sopemin
"واقعا تاحالا سپمین ننوشتم امیدوارم خوب باشه"
...

همونطور که مشغول بازی با گوشیش بود زیر چشمی به پسر بزرگتر که داشت قاب عکسارو تمیز میکرد نگاه کرد..
پسر از دیروز باهاش قهر بود و دلیل دلخوریشم کاملا مشخص بود..
شاید زیاد بروز نمیداد ولی معلوم بود ناراحته..
دیروز پسر بابت دیر اومدنش ازش دلیل خواست و اون باهاش بد حرف زد و حالا واقن پشیمون بود..

▪︎امممم..چیزه..یونگی کی میاد..

•نمیدونم

کوتاه جواب داد و به کارش ادامه داد..

▪︎عوم..خب شام چی داریم..

•نمیدونم..

دوباره همون جوابو گرفت..
خب معلوم بود که الکی داره ازش سوال میپرسه..
کی ساعت سه بعدازظهر میپرسید که شام چی‌دارن..

▪︎اممم..خب..پس بیا بریم بیرون..

اینبار جوابی نشنید..
صاف نشست و صداش کرد..

▪︎هوسوک..

بازم هیچی...

▪︎جوابمو بده..

•هوففف..چیه

▪︎ناراحتی ازم؟

•بابت؟

▪︎چ میدونم..بابت دیروز دیگه..که اونجوری باهات حرف زدم..

•نه..

گفت و رفت داخل آشپزخونه..
جیمین بلند شد و رفت دنبالش..

▪︎عاااا..قهرییییی..

•نیستم..

▪︎هستی..

•نیستم..

▪︎هستیییی..

•خب هستم..میخوای چیکار کنی..

خندید و رفت و بغلش کرد..

▪︎قهر نباش دیگه..ببخشید..

هوسوک  به پسر که باحالت لوسی بغلش کرده بود خیره شد و بعد بادیدن نگاه به ظاهر مظلومش با انزجار خندید..

•خیل خب..ولم کن

▪︎قهر نیستی؟

•نه

جیمین خندید و لبشو بوسید..

▪︎عافرین..

هوسوک به پسر که با خرسندی از آشپزخونه خارج میشد نگاه کرد و تاسفبار خندید..

...

سه‌تایی رو کاناپه نشسته بودن و مشغول دیدن فیلم بودن..
جیمین همزمان با دیدن فیلم هله‌هوله میچپوند تو دهنش و کاملا رو فیلم متمرکز بود..
هوسوک با حالت خوابالودی سرشو به کتف یونگی تکیه داده بود و هیچ از فیلمی که پخش میشد سردرنمیاورد..
یونگی به دوست پسر خابالوش نگاه کرد و با دیدن صورت کیوتش موهاشو از جلوی صورتش زد کنار و گونه‌ی نرمشو بوسید..

one shot(4ver)Donde viven las historias. Descúbrelo ahora