بیشتر از نیم ساعت طول کشید تا داروها روی بدنم اثر بذارن و نوسانات هورمونیم رو کاهش بدن. و حین دقیقه به دقیقهی صبری که برای آروم شدنم میکردم، تهیونگ اینجا بود؛ کنارم، نفس به نفسم و آغوش در آغوشم. نوازشم کرد و مدام صورت و موهام رو بوسید.
خودش بهم نون مربایی داد تا کامل بخورمش و من هم بیهیچ اعتراضی بین بازوها و تن برهنهش که فقط با یک پیشبند پوشیده شده بود، خودم رو جمع کردم.
احساس میکردم دنیا داشت روی جدیدی رو بهم نشون میداد.
تا دیروز من پسر سختکوش کمالگرایی بودم که بدون بهونه آوردن و هیچ اعتراضی نسبت به بیانصافی مردم دنیا، طبقهبندی اجتماعی و نژادپرستیهایی که همهشون دست به دست هم میدادن تا رشد و ترقی برام سختتر از قبل باشه، پا پس نکشیدم و با تکیه به خودم و تلاشهای طاقتفرسام به چیزی که خواستم رسیدم.علاوه بر اون، امگایی بودم که قصد داشت همه رو درک کنه و روح پاکش رو نگه داره. بهترین همکلاسی باشه، بهترین شاگرد، بهترین خواهرزاده، بهترین دوست... بهترین بانی خرگوشی تهیونگی هیونگ.
روزی رو به یاد نمیارم که خواسته باشم با خودخواهی به کسی آسیب بزنم. چه اون خودم بوده باشم و چه یک فرد غریبه.
اما نتیجه چی شد؟هر روز تا سر حد افتادن قند، تمرین کردن و بعدش، تا دمدمای صبح درس خوندن چه عایدی برام داشت؟ درک کردن و بهترین امگا بودن، آخرش چی شد؟ جدا شدن از کشوری که خونهم بود و سختی کشیدن بین آدمهای غریبه که به یک ربات جدید توی کافهی معروف شهر، بیشتر اهمیت میدادن چه چیزی رو در من رشد داد؟ جز هدر رفتن تمام تلاشهام؟ جز خیانت دیدن و جز... یک مشت سوال بیجواب؟
اما الان اینجام. جئون جونگکوکی که روی نقطهی صفر زندگیش ایستاده. نقطهی صفری که اگه نبود، اعداد معنیای نداشتن. آغوش گرمش، نقطهی آغاز دوبارهم شده. سر خطی که از تنها ورق دفتر زندگیم، سفید مونده و من میخوام قلم رو بدم به دستهای حامیش تا اون بنویسه.
الان میفهمم که میتونم خودخواه باشم، برای اینکه کسی...حواسش بهم باشه. میتونم ضعیف باشم تا در کنار اون، با هم قوی بشیم.
من بابت این زندگی جدید، خیلی خوشحالم.
نمیدونم اگه دیشب مقام برتر اون صحنه رو کسب میکردم، بعدش چی میخواستم؟ یک رتبهی دیگه؟ مدال و لوح افتخار بیشتر؟ برترین بالرین شدن؟ تهش چی...انتهاش که مفاصلم فرسوده میشدن، رقصم دیگه انعطاف قبل رو نداشت و یکی دیگه بهتر از من میاومد جام.و من میموندم و ...من. احتمالاً اون موقع توی دههی چهارم زندگیم بودم، دایی جفتش رو پیدا کرده بود و طمع شهرت کاری میکرد احساسی که به تهیونگ داشتم روز به روز محوتر از قبل بشه. شاید الهه ماه کس دیگهای رو جفت هر دومون میکرد، شاید میپذیرفتمش یا ردش میکردم.
YOU ARE READING
Fluffer Nutter
Werewolfخلاصه: جئون جونگکوک، امگای بالرین، زمانی که یکقدم با موفقیت فاصله داشت توسط خیانت نزدیکترین دوستش شکست بزرگی میخوره و تصمیم میگیره تابستون امسال رو پیش داییش در جامائیکا بگذرونه؛ اما همه چیز وقتی که دوست دایی جیمینش، آقای ببریِ بچگیهاش رو برا...