(تو خونه )
ات:النااااا، النااااا( بست ات)
النا:سیلاممممم( پرید بغل ات)
ات:سلام، میشه بیای پایین تروخدا کمرم شکست بد پریدی
النا:اخ ببخشید
ات:یسنا کوش!؟
یسنا:سلاممممم( پرید بغلش)
ات:به عیسی مسیح کمرم درد میکنه
یسنا:ببخشید( خب بزارید یچیزی این وسط بهتون بگم، یسنا و ات و النا کلا از بچگی باهم بودن تا ات خواست خونه مجردی بگیره و اونا هم با بدبختی و دزدکی اومدن پیشش چون مامان باباشون اجازه نمیدادن به هر حال ات عین مامانشون بود)
(صدای زنگ در)
النا:مهمون دعوت کردی!؟
ات:نه والا... اومدم
ات:بله!؟... یا خدا شما از کجا پیداتون شد!؟
یونگی:بده!؟
ات:نه نه بیاین تو
النا:هععععع یا خدا، ا ا ات!؟
ات:اها یادم رفت بگم تو گروه BTS قبول شدم
النا:عررررررر( ذوق فراوان)
ات:( چشم غره)
النا:ببخشید
ات:خب جانم کار داشتید
تهیونگ:پیتزا اوردیممم
ات:مرسی
جین:واا، این چشه؟
النا:این یه درونگرای خیلی زیاد عه که فهمیده خیلی کار داره یعنی داریم
ات:النا بسه
النا:ببخشید
جیهوپ:چیکار داره!؟
ات:هیچی ولش... راستی پیتزا رو بیار بخوریم سرد شد( رفت پیتزا رو گرم کنه)
کوک:وا این چش شد!؟
نامجون:ولش کن شاید دوست نداره بگه
(موقع رفتن )
ات:میموندین حالا
کوک:اره بمونیم
جیمین:بمونیم دیگه
جیهوپ:خوشتون اومده ها خوبه خودتونم خونه دارین
یونگی:خب الان اینا تا خونه مخ منو میخورن بمونیم دیگه
نامجون:ای خدا، بمونیم
ات:خب پس برید طبقه بالا وسایلتون رو بزارید شب بمونید
جیمین:مگه اینجا طبقه دوم داره!؟
ات:اره، از اون تونلی عه باید برید بالا
همه:اوکی
(بالا)
یونگی:بچهها من باید یه چیزی بهتون بگم
همه:بگو
یونگی:من رو ات کراش زدم( خجالت )
همه:( جیغ اروم از خوشحالی )
یونگی:هیسسسس، بسه آبروم رو بردین
کوک:هیونگ عاشق شده( شیطانی)
ویمین:( خنده شیطانی )
یونگی:من دیگه غلط بکنم چیزی به شما ها بگم________________________________________
بچهها میدونم کمه ولی سعی میکنم بیشتر بزارم
مرسی درک میکنین🫰𓆩😘𓆪