_اریس. لوکاس. بهتره که هر دوتون یه دلیل مناسب برای این بچه بازیتون داشته باشین.
هیچکدومشون جرئت نداشتند که حرفی بزنن و سرشون رو پائین انداخته بودند تا با پدرشون چشم تو چشم نشن. صدای قدمهای بلندی که به سمتش میاومد، باعث شد لحظهای جا بخوره و خیلی سریع قبل از اینکه پدرشون بهش برسه، حولهش رو مرتب ببنده و اجازه نده هیچ قسمتی از بدنش مشخص باشه. دستهاش رو کنار پهلوهاش آویزون کرد ولی با دیدن ژست اریس و جوری که متشخصانه دو دستش رو پشت کمرش قرار داده بود، لب پایینش رو جلو داد و ژستش رو کپی کرد.
اون هم میتونست مثل برادر بزرگترش، خودش رو بالغ و جدی جلوه بده.
وقتی که حضور سرد پدرشون رو احساس کرد، شونههاش ناخودآگاه بهم جمع شدند و نگاهش به نوک چکمههای مشکی مقابلش برخورد کرد. لبش رو گاز گرفت و هر لحظه منتظر موند تا پدرش هم مثل اریس سخنرانی بیپایانش رو شروع کنه و مدام سرزنششون کنه که این رفتار مناسب و در شأن افرادی مثل اونها نبود.
مرد میانسال درحالیکه به اون دو پسر جوان به ظاهر متاسف خیره شده بود، گلوش رو صاف کرد و بعد بدون اینکه تغییری در تن صدای عصبیش ایجاد بشه، گفت:
_چیزی برای گفتن ندارین؟ چند ثانیه پیش که باعث شدین تو کل عمارت غوغا به پا بشه. اریس؟
_بله پدر.
_میخوای بهم بگی که چرا باید خدمتکار شخصی لوکاس درحالیکه کم مونده بود قلبش بایسته، باید درمورد به هوش اومدن برادر کوچیکترت به من خبر بده؟ و تازه فقط این نبود. ظاهرا تنها پسرهای من چیزهای مهمتری بین خودشون داشتن و جلوی خدمتکار بیچاره به جون هم افتاده بودن.
اریس لبهاش رو با شرمی که فرا گرفته بودش، محکم بهم فشار داد و سرش رو بیشتر از قبل پایین انداخت. از پشت سر ناخنهاش رو داخل کف دستش فشار داد و بعد با لحنی که رنگ پشیمونی رو به خودش گرفته بود، گفت:
_بابت رفتار بچگانهای که داشتیم معذرت میخوام پدر؛ قبول دارم که رفتار دور از شأنی داشتیم...
اخمی روی صورت لوکاس نشست و زیرلب جوری زمزمه کرد که فقط به گوش اریس برسه.
_باید هم معذرت بخوای...همش تقصیر تو بود...
اما برخلاف انتظارش، اریس از پشت سر بدون حرکت دادن دستش، پهلوش رو نیشگون گرفت. از شدت درد ناگهانی کمی بالا پرید ولی به روی خودش نیاورد و چیزی نگفت. چیزی که حواسش رو از درد پهلوش به خودش پرت کرد، این بود که اریس درحالیکه به چشمهای پدرشون خیره شده بود، ادامه حرفهاش رو با لحن خنثیای از سر گرفت و همه چیز رو به ضرر لوکاس تغییر داد.
_و درمورد لوکاس، باید بگم که من خودم هم نمیدونستم و کسی نیومد که بهم خبر بده. ظاهرا به خدمتکارش دستور داده بود که این موضوع رو پیش خودش مخفی نگه داره، بدون اینکه به این قضیه فکر کنه تو این چند روز ما چقدر منتظر بودیم بالاخره به هوش بیاد.
YOU ARE READING
Night Flame
FantasyWriter: loui Genre: bl, fantasy academia, romance به عنوان پسرخوانده کوچکتر لرد خاندان سیلوستر که قدرت شب و تاریکی رو در دستهای خودش داشت، اینکه ظاهری متفاوتتر از اعضای خانواده داشته باشه به اندازه کافی توجهها رو به خودش جلب میکرد؛ چه برسه به ای...