ماهیگیر قبل از طلوع خورشید به ساحل رسید و قایق کوچیک چوبی شو به داخل عمق دریا هل داد و سوارش شد؛
به مکان محبوب ماهیگیریش رسید و بلافاصله تور نسبتا متوسط شو داخل دریا انداخت.طولی نکشید که تور تکون های نسبتا محکمی خورد و مرد ماهیگیر رو به سمت خودش سوق داد و اون به سرعت تور رو بالا کشید که ماهی های بزرگ خال خالی داخل چشمای بزرگ مرد نمایان شدند ، چندوقتی میشد که خبری از این صید خوب این طرفا نبود براهمین باعث خوشحالی مرد شد.
اونهارو داخل قایق گذاشت و لبخند کوچیکی زد.
_چه صید خوبی..
یک ساعتی از طلوع میگذشت ولی انگار دریا نمیخواست بازم صید خوبی بهش بده پس ناامیدانه راهی ساحل شد باید هرچه زودتر همین ماهی هارو بفروشه تا شانسش با اومدن ماهیگیرهای دیگر از بین نره.
پس سرعتشو بیشتر کرد تا زودتر به بازار برسه البته تمام این عجله برای بازار نبود اون واقعا نمیخواست بازم با اون پسر کشاورز رو مخ رودررو بشه، اون پسرک انگار هرشب متن آماده میکرد و گرنه این حجم از حرافی اون هم صبح به اون زودی اصلا نرمال نبود.
به مزرعه ی سبزیجات اون پسر که رسید سرعت پاهاشو بیشتر کرد که زودتر از اونجا رد بشه و گیر نیفته ولی خب هیکل چهارشونه ی مرد ماهیگیر برای چشمهای منتظر و تیزبین اون پسر بزرگ تر از این حرفا بود.
با لبخند بزرگ و همیشگی روی صورتش خودشو نزدیک مرد ماهیگیر رسوند و جلوی اون ایستاد و مرد رو مجبور به تبعيت کرد.
_سلام هیونگ صید امروزت چطور بود؟
ماهیگیر چرخی به چشماش داد ، دلش نمیخواست جوابی بده ولی مجبور بود چون میدونست اگر جواب سوالشو نگیره بازم به سوال کردن ادامه میده.
_بد نبود...صد دفعه هم بهت گفتم نگو هیونگ منو تو بهم نزدیک نیستیم
اما پسر کشاورز که به این اخلاق تند جین هیونگش عادت کرده بود و میدونست اون قلب مهربونی داره لبخندش از بین نرفت و ظرف شیرینی که درست کرده بود رو رو به روی مرد گرفت و با شیطنت نگاهش کرد.
_برای صید امروز ناراحت نباش هیونگ..ببین برات مادلین هویج درست کردم
نفسشو با حرص بیرون داد مثل اینکه این پسر قصد داشت روزشو بدتر کنه.
_از هویج خوشم نمیاد
برای لحظه ای غم بزرگی تو چشمهای گردالی پسر کوچولو نشست اما سعی کرد امیدشو گم نکنه برای همین ظرف رو نزدیکتر گرفت و با صدای مظلومی گفت:
_میشه فقط یه امتحان کنی؟
سوکجین با نگاه به اون چشمهای مظلوم و لحن آروم پسر دلش نیومد دست رد به سینه ش بزنه ، ماهیگیر بداخلاق اونقدر هم سنگدل نبود که بخواد قلب اون فسقلیِ پرحرف رو بشکنه پس یکی از مادلین های توی ظرف رو برداشت و گاز بزرگی به اون زد و در عرض یک ثانیه چشماش درشت شد ؛ اون پسر کوچولو واقعا کارشو بلد بود این شیرینی خوشمزه کار هرکسی نبود و اون به خوبی درستش کرده بود.
YOU ARE READING
mackerel fish |jinkook| "COMPLETED"
Fanfiction"ماهی خال خالی" +گفتی دوسم داری ؟ _ نه + چقدر نه ؟ couple:jinkook "@prince_agustD" چنل تگرام