JN↓
قدم هاش رو سمت ماشین برداشت و خودش رو بهش رسوند به رفتار های جونگکوکفکر میکرد هیچوقت نتونسته بود به راحتی اون رو جذب خودش کنه
یاد روزی که اون رو گرفته بودن و به زور به اینجا اورده بودن افتاده بود اهی کشید و سوار ماشین شد
پیشونیش رو به فرمون چسبوند و رفتارای کوک رو به یاد آورد
"برای چی اینو اوردید اینجا؟بنظرم بدرد نمیخوره"
فرمون رو محکم تر گرفت و چشماش رو بست شاید دلش نمیخواست این چیزارو از کسی که برای اولین بار جذبش کرده بود بشنوه
"دلم نمیخواد همچین آدمیو اینجا ببینم"
چشماش رو محکم تر روی هم فشار داد تا مثل بچه ها اشکش روی صورتش نریزه عادتی به گریه و بچه بازی نداشت اما این فکر ها باعث بغض سنگینی توی گلوش میشد،هیچوقت تشویق کسی رو توی زندگیش نداشت،بار ها با خودش فکر کرده بود که بی عرضست
با ضربه های ارومی که به پنجره ماشینش خورد سرش رو بالا اورد و به تهیونگ خندون نگاه کرد
خنده ای کرد و از ماشین پیاده شد اون تنها کسی بود که رفتارای خوبی باهاش داشت
تهیونگ:داشتی بدون دیدن من میرفتی هیونگ؟
سرش رو به معنی منفی تکون دادوگ،دستش رو روی سر تهیونگ گذاشت و به آرومی بهم ریختشون اون رو برادر کوچک تر خودش میدید برعکس برادرش همیشه تشویقش کرده بود
_تو که نبودی منم داشتم میرفتم،کی وقت کردی انقد قد بلند شی بچه؟
با اخمای تهیونگ خنده ای کرد و لپش رو کشید اونا فقط یکسال تفاوت سنی داشتن به همین دلیل تهیونگخوشش نمیومد بچه خطاب شه
+دارید چیکار میکنید؟
سرش رو سمت صدا برگردوند،با دیدن اخم های جونگ کوک قدمی از تهیونگ فاصله گرفت و دستاش رو پشتش قفل کرد
تهیونگ:چرا مزاحم خلوتمون میشی هیونگ؟
+چی؟خلوت از کی تاحالا شما دوتا باهم خلوت میکنید؟
دستی به صورتش کشید و کلافه به اون مرد نگاه کرد حرف های مسخره پایه صحبت های جونگکوک بود
خلوت کردن با کسی که جز دوست براش نبود چه اشکالی میتونست داشته باشه؟
_خلوت کردن با تهیونگچه اشکالی داره مستر جئون؟
ابرویی بالا انداخت و دوباره نزدیک تهیونگ شد اون رو توی آغوشش گرفت،بهرحال ممکن بود چند وقتی اون بچه رو نبینه
_میدونی که دلم برات تنگ شده بود احتمالا هیونگ بازم نتونه زود به زود بهت سر بزنه تازه برادرتم نمیخاد!
صادقانه گفت و چونش رو روی شونه تهیونگ گذاشت و به جونگ کوک که اخماش شدید تر شده بودن نگاه کرد
تهیونگ:من درکت میکنم هیونگی،لطفا به برادرم گوش نکن زودی بیا
نیشخند زد و از بغل تهیونگ بیرون اومد سرش رو تکون داد و به چشمای تهیونگ خیره شد اون دوتا چشمای زیبایی داشتن
+بسه!
سمت ماشینش رفت و درش رو باز کرد بیخیال به حرف های جونگکوک گوش داد و سوار ماشینش شد اما قبل اینکه در رو ببند جسم گنده جونگکوک مانعش شد
سرش رو بالا اورد و سوالی به چهره عصبی جونگکوکنگاه کرد
+خوشم نمیاد انقد نزدیک برادرم میشی
ماشینش اماده حرکت بود اما دوست نداشت اسیبی به اون مرد برسونه
_اگه میتونی جلومونو بگیر جئونجونگ کوک،حالا برو کنار داره دیرم میشه میخوام زودتر نامجونو ببینم،شما دوتا شدیدا باهم فرق دارید اون همیشه ازم تعریف میکنه اما تو طوری رفتار میکنی که انگار مریضی چیزیم
پوزخندی زد و در رو بست و سریع حرکت کرد
شاید زیادی اجازه داده بود که بقیه اون رو کوچک کنن و حرفای بد بهش بزنن...
_اگه میدونستی حرفات چقدر برام مهمه اینکارارو نمیکردی یه روز پشیمونت میکنم
RM↓
"یک هفته بعد"
به سرباز اشاره زد و مردی که دستبند زده بود رو به سمت سرباز هول داد
با اخمی که از بدو ورود به اون مکان روی صورتش بود حرفاش رو با لحن محکمی به سرباز گفت
_هرچه سریع ببریدش به هیچکس غیر من اجازه بازجویی نمیدید فهمیدید؟
سری برای رفتن سرباز تکون داد و سمت جیمین برگشت هنوز هم دنبال سرنخ های مهم تری بود کلافه اسمش رو صدا زد و به خراش کوچیکی که روی بازوی خودش ایجاد شده بود چشم دوخت
+دارم میام انقدر صدام نکن
پوزخندی زد و سمت ماشین قدم برداشت اگه تا چند دقیقه دیگه نمیومد همینجا تنهاش میذاشت براش مهم نبود که اینطوری چه اتفاقی میوفتاد،داخل ماشین نشست و دستکشاش رو دراورد یاد اون روزی افتاد که هردو انگشت اشارش رو از دست داد
چشماش رو بست و سرش رو تکیه داد تعداد انگشتاش با تعداد انگشت های گربه یکی بود و رنگ مورد علاقش که مشکی بود اون رو بیشتر به گربه سیاه شباهت میداد
چشماش رو باز کرد و خنده ای کرد،دستاشُ رو به روی صورتش نگه داشت
_اون پسر کوچولو بلاخره میفهمه که گربه سیاه کیه یانه؟
نفسی بیرون داد و به اومدن جیمین نگاه کرد وقتی سوار شد بدون حرفی ماشین رو به حرکت دراورد حتی دستکش هاش رو هم دستش نکرده بود میدونست اونموجود مرموز به خوبی انگشتای قطع شدش رو دیده
+تاحالا نشونش ندادی بودی
پوزخندی زد و سرعتش رو بالا تر برد تاحالا قصدش رو نداشت به کسی نشونش بده این یه اتفاق عمدی بود که برای خاندان کیم میوفتاد هر جانشینی که برای گربه سیاه انتخاب میکردن باید دوتا از انگشتای اشارشون رو از دست میدادن
و به حالت x موندن دو تا انگشت ها،علامتی بود که سال ها باند گربه سیاه روی اجساد میذاشتن
_دلم نمیخواست نقصام معلوم شه
+بنظرم چیز خاصی نیست که از دیده شدنش بترسی،جالبه برام که چطور با اسلحه کار میکنی
ابرویی بالا انداخت و با دست ازادش اسلحه رو توی دستش گرفت بجای انگشت اشاره انگشت وسطش رو روی ماشه قرار داد و دوتا انگشت پایینش دسته اسلحه رو گرفته بودن و با انگشت شصتش ضامن رو لمس میکرد خیلی وقت بود که اینطور با اسلحه کار میکرد
_متوجه شدی؟
+یه پلیس داره همزمان دوتا کار میکنه،عالیه
اسلحه رو پایین گذاشت و فرمون رو با دوتا دستاش گرفت
از حرفش خندش گرفته بود اما عکس العملی نشون نداد
چند دقیقه ای گذشته بود به آرومی ماشینش رو جلوی سازمانشون پارک کرد
بدنش رو کج کرد و به در سمت خودش تکیه داد و به صورت جیمین خیره شد بنظر میومد جیمین حرفی داشته باشه
_خب؟
با نزدیک شدن جیمین بهش،مکثی کرد و صورت بیخیالش رو حفظ کرد از روی قصد سرش رو نزدیک برد و از فاصله کمشون نهایت لذت رو میبرد
نفس های جیمین به صورتش میخورد و بوی نعناش به خوبی بینیش رو پر کرده بود
بوی مورد علاقش رو داشت..
+اگه بفهمم خلاف این مکان و شغلت داری کار میکنی،تمام زندگیمو برای از بین بردنت میدم
پوزخندی زد و دستش رو پشت گردن جیمین گذاشت و اون رو جلوتر کشید،سرش رو سمت گوش جیمین برد و با لبهایی که از روی عادت تر میکرد پیرسینگش رو لمس کرد و کلمه باشه رو زمزمه کرد
چشمش به جین که درحال صحبت کردن با شخص ناشناسی بود افتاد
متوجه فشار های روی سینش شده بوداون سعی داشت نامجون رو عقب بفرسته
خودش رو عقب کشید و مشغول پوشیدن دستکش هاش شد صورت قرمز شده جیمین از چشماش دور نمونده بود
"پس پاپی ام میتونه خجالت بکشه"
از ماشین پیاده شد و دنبال جیمین راه افتاد بدش نمیومد باز هم سر به سرش بزاره اما با شنیدن تیر اندازی به سمتش دویید و اون رو با عجله به داخل برد
+لعنت بهشون چرا یهویی حمله کردن؟اصن کیان
اخمی کرد و به عقب رفت از بالا تا پایین پسر رو گذروند وقتی به قرمزی روی شکم جیمین رسید پیراهنش رو بالا داد و به جای گلوله خیره شد هیستریک خنده ای کرد
_دکتر خبر کنید
قبل اینکه جیمین بیرون بره مچش رو گرفت و دوباره داخل کشیدش
_احمق نباش داره ازت خون میره
لحنش عصبی و با فریاد بود بهش این بار اجازه لجبازی نمیداد
+با من درست صحبت کن فهمیدی؟احمق خودتی
عصبی انگشت اشارش که بخاطر دستکش انگار وجود داشت و جلوی صورتش گرفت تا چیزی بهش بگه اما با دستی که روی شونش قرار گرفت عقب رفت و به رئیسشون خیره شد تنها دیدن این مرد میتونست عصبی ترش کنه
دستش رو جلو برد و پیرهن جیمین رو پایین کشید
رئیس لی:چه اتفاقی برای پارک جیمین افتاده؟
سوال های بی مورد اون مرد عصبیش میکرد دستش رو داخل جیبش برد و به نگاه های عجیب و تکراری جیمین که فقط مخصوص رئیس بود خیره شد
هیچوقت نتونست بود دلیل این نگاهایی که ترس رو به خوبی توشون میتونست دید بفهمه
_باید بریم داره خونریزی میکنه
مچ دست جیمین رو دوباره گرفت و اجازه حرف زدن دوباره ای به اون مرد نداد جیمین رو به اتاق پزشک برد و با کمک خودش اون رو روی تخت خوابوند
دستاش رو وارد جیبش کرد و به چهره درهم شده جیمین چشم دوخت
پس اون جیمین که با جسارت به همه نگاه میکرد کجا بود؟
YOU ARE READING
Black Cat
Fanfiction"اگه نتونم بکشمش بازم یه بازنده به حساب میام" Couple:nammin "namjoon * jimin" Couple²:kookjin "jungkook * jin" Genre:romantic,criminal,smat "احتمالا باید خوشحال باشی که کاری کردی به برادر خودم هم حسودی کنم" زمان اپ:نامشخص