9

24 4 0
                                    


JN↓
از ماشین پیاده شد و به سرعت داخل عمارت رفت قبل از اینکه پاهاش به جونگ کوک برسه دونفر دستاش رو گرفتن و متوقفش کردن،با عصبانیت نگاهش میکرد و بدنش رو به جلو میکشید
_بهم گفتی کاری با اونا نداری،برای چی جیمینو گرفتید هان؟لطفا دروغ تحویلم نده ماشینش اون بیرونه
از خونسردی جونگ کوک عصابش خورد شده بود دستاش رو از دستای بادیگارد ها بیرون کشید و خودش رو به جونگ‌کوک رسوند یقش رو توی مشتش گرفت به دیوار پشت سرش کوبوندش.
_چرا لالی؟زمانایی که باید حرف بزنی همیشه سکوت میکنی اما اون موقعایی که سلاحه دهنت رو ببندی خوب بلدی حرف بزنی
+جین؟!
سرش رو سمت دیگه ای برگردوند یقش رو ول کرد و هولش داد سمت عقب،احمق نبود میفهمید آدم های دروبرش با یه اشاره میتونستن به قتل برسوننش..
+میتونم همین الان زبونتو برای سرکشیات ببرم،یا شایدم با یه تیر زندگیتو تموم کنم اما یچیزی مانعش میشه!
خنده کرد و سمت مبل قدم برداشت تن درموندش رو روی مبل انداخت،اگه جیمین اون رو میدید تمام تصوراتی که درموردش داشت،عوض میشد
نفسش رو کلافه بیرون داد و سرش رو پایین انداخت
+نمیفهمم چرا داری خودتو برای یه ادم بی ارزش اذیت میکنی،رئیس میخواست ببینتش خودت میدونی رئیس چیزی و بخواد کسی نمیتونه مخالف نظرش عمل کنه
سرش رو تکون داد و حرف دیگه ای نزد،ساختمانی که بلک کت و جیمین داخلش بودن کنار ساختمانی بود که داخلش حضور داشت..
از جاش بلند شد و از روی کلافگی شروع به راه رفتن کرد
+نمیخوای باهام حرف بزنی؟مگه تقصیر منه که اینطوری میکنی؟!
دستی به موهاش کشید و سمت درب خروجی قدم برداشت هیچ علاقه ای به صحبت کردن با ایان رو نداشت با دیدن تهیونگ که به سمتش میومد لبخند کمرنگی زد و برای به آغوش کشیدنش اماده شد جلو رفت و خودش رو توی آغوش تهیونگ انداخت تنها منبع آرامشی که در حال حاضر براش مونده بود دقیقا جلوش ایستاده بود،بدون اینکه دوباره سمت جونگ کوک برگرده شروع به حرف زدن کرد
_دیدی چه اتفاقی افتاده؟عالی شد حالا دوستم جلوی چشمام قرار بمیره!
نفسش رو بیرون داد و پیرهن تهیونگ رو بیشتر توی مشتش گرفت،هنوز هم احساس عصبانیت ولش نکرده بود
ته:آروم باش جین،مگه اولین باره داری چنین چیزی میبینی؟!جونگ کوک همه چیو درست میکنه نمیذاره اون آسیبی ببینه مگه نه کوک؟
شاید نیاز داشت تاییدی از زبون اون سنگ بشنوه با نشنیدن صدایی،همونطور که دندونش رو روی هم میسابید از بغل تهیونگ بیرون اومد و سمت جونگ کوک برگشت انتظار این فاصله کم رو نداشت آب دهنش رو به آرومی قورت داد و دستش رو مشت کرد
+من دخالتی توی کارای رئیس نمیکنم!
خندید و کوبید روی سینه جونگ‌کوک،دیگه نمیدونست چطوری باید احساسات اون سنگ متحرک رو روشن کنه
_جدی؟آره یادم نبود مثل یه خدمتکار دنبالش راه افتادی تا کثافت کاریاشو جمع کنی حتما چندوقت دیگه زیر خوابشم قرار باشی هوم؟
سوزشی که روی صورتش نشست باعث شد چند ثانیه چشم هاش سیاهی بره اما با چند پلک دوباره دروبرش رو واضح دید نا باور به صورت عصبانی جونگ‌کوک خیره شد انتظار نداشت بخاطر اون مرد دست روش بلند کنه از درد خندید و انگشتش رو گوشه لبش کشید
ته:جین؟برگرد سمتم ببینمت،داری چه غلطی میکنی جونگ کوک هان؟
+دخالت نکن تهیونگ!
صدا ها براش گُنگ بودن،تکونی به بدنش داد و بدون اینکه چیزی به‌اون دو برادر بگه سمت ماشینش قدم برداشت
+جین؟
قدم دیگه ای برداشت و به ماشینش خیره شد چرا انقد راه دور شده بود؟
+جین با توام،صبر کن میخام حرف بزنم
آدما میتونن با یه حرکت بد از چشم بیوفتن؟هیچوقت چنین اتفاقی نمیوفتاد فقط چند روزی از اون شخص حالت بهم میخوره،اون هم شاید بخاطر دوست داشتن باشه
بدنش سمت جونگ کوک کشیده شد و اجازه داد دست های کوک بدنش رو هدایت کنه
حالا رو به روی جونگ کوک ایستاده بود و بدون هیچ حسی بهش خیره شده بود
نفسش رو بیرون داد و دست های یخ زدش رو وارد جیبش کرد حقیقت این بود که خاطرات اجازه نمیدادن احساسات خوبی به آدمای دروبرش داشته باشه
"هرزگیات تموم شد؟حالا بیا دنبال من دیگه نمیتونم تنهایی از پس خرج و مخارج بربیام"
لبش کمی کش اومد و دوباره به حالت خنثی دراومد،میدید که لب های جونگ کوک برای حرف زدن بالا پایین میشن اما چیزی نمیشنید ..
"انقد رقت انگیز شدی که برای روز تولدم آرزوم نبودن تو بود"
خندید و خندهاش تبدیل به گریه شد مسخره بود گریه جلوی کسی که به هر روشی خوردش کرده بود؟
اشکش رو با پشت دستش پاک کرد و چند قدم عقب رفت اونقدر هم ضعیف نشده بود که بخاطر آدم های بی ارزش زندگیش گریه کنه پس چرا انقد رفتارش براش درد داشت؟
_برای چی داری گریه میکنی؟جواب منو بده جین!
سرش رو طرف دیگه ای برگردوند و نفسش رو حبس کرد باید جوابی میداد؟شاید اونقدر احمق بود که نمیفهمید همین چند دقیقه پیش زده توی صورتش...
_میشه انقد سوال ازم نپرسی؟!اگه کاری داری بگو باید برم
+بخاطر‌چند دقیقه پیش متاسفم
سرش رو سمت جونگ کوک برگردوند شاید باید بهش میفهموند همه چی با یه متاسفم و ببخشید درست نمیشه
همونطور عقب رفت و دستش رو سمت دستگیره ماشینش برد قبل از اینکه سوار بشه دوباره بهش نگاه کرد
_باید الان چه واکنشی داشته باشم به عذرخواهیت؟اونارو ببین جئون جونگ‌کوک
به بادیگاردا اشاره ای زد و دوباره به حرف زدن ادامه داد
_شاید اونا زیر دستت باشن و هر رفتاری که بخوای بتونی باهاشون داشته باشی،اما من مثل اونا نیستم پس فکر نکن با یه عذرخواهی قرار دوباره باهات بخندم و صمیمی باشم،ترجیح میدم ازت دوری کنم تا میونه تو و رئیس جونت خراب نشه
پوزخندی زد و سوار ماشین شد از اول هم میدونست نباید به این مرد زیاد نزدیک شه...
+صبر کن حرفاتونو میزنی میذاری میری
شیشه ماشینشو پایین داد و بهش خیره شد تاحالا انقدر با کوک مکالمه نداشت از اینکه تمام مدت تهیونگ سکوت کرده بود تعجب میکرد
دستش توسط جونگ کوک گرفته شد و به سمت لب هاش بردش
با چشم های گشاد شده نگاش کرد قبل از اینکه واکنش نشون بده جونگ کوک دستش رو بوسید
آب دهنش رو بی صدا قورت داد و دستش رو فورا از دستش بیرون کشید
_د..داری چیکار میکنی؟!
+اگه نمیتونم با متاسفم و ببخشید درستش کنم شاید بتونم فیزیکی انجامش بدم هوم؟
دست هاش یخ زده بود ماشین رو روشن کرد و دنده عقب به بیرون عمارت رفت تمام مدت چشم هاش روی جونگ‌کوکی که نگاش میکرد مونده بود
سرش رو سمت دیگه ای برگردوند و سریع حرکت کرد..
_
RM↓
جلوی صندلی که جیمین بهش بسته شده بود ایستاد و با لذت به بدن نیمه برهنش که طناب دورش پیچیده شده بود خیره موند
ابرویی بالا انداخت و دستش رو روی بدن سفیدش کشید و دستش رو بالاتر اورد و چونش رو گرفت،اولین بار بود تنفر رو به وضوع توی چشم هاش میدید
+اگه دستام باز بود تیکه تیکت میکردم
شونه ای بالا انداخت و سرش رو نزدیک صورتش برد و چونش رو بوسید
اهمیتی به تقلاهای جیمین نداد همونطور خندید و لیسی به خط فکش زد
تنها چیزی که توی تن جیمین وجود داشت باکسرش بود
_یادمه خیلی از نقاشیم خوشت اومده بود،نمیدونم انقد باهوش بودی که بفهمی اون با خون انسان کشیده شده یا نه این دفعه میخام با خون تو عکس بدن خوشگلتو بکشم!
چشم های وحشت زده جیمین از جلوی چشم هاش کنار نمیرفت،شروع کرد به خندیدن چرا انقدر اذیت کردنش لذت بخش بود؟
+نقاشی؟!تموم نقاشیایی که کشیدی؟حتی نقاشی‌‌ای که از من کشیدی،همه‌‌شون خون بود؟!خدای من تو یه هیولایی
ابرویی بالا انداخت و موهای جیمین رو توی دستش گرفت و کشیدش عقب،چشم هاش روی گردن سفید جیمین حرکت میکرد
_من به هیولا بودم که تو دست کم‌میگرفتیش،میدونی که همه هیولاها زندگی بد و سختی توی گذشته داشتن
موهاش رو ول کرد و سمت میزی که انواع چاقو ها روش بود قدم برداشت،تیز ترین چاقورو توی دستش گرفت و سمت جیمین اومد
تیزی چاقو رو نزدیک بدن جیمین برد و به‌چشم هایی که اشک‌توشون حلقه زده بود خیره شد
تاحالا اون چشم های معصوم رو ندیده بود دوباره به چاقو نگاه کرد و نزدیک تر بردش اما زمانی که قصد کشیدن تیزی روی بدنش رو داشت
چاقو رو عقب اورد و کف دست خودش رو برید و توی ظرف،خونش رو ریخت
+چرا...چرا انجامش ندادی؟
جوابی بهش نداد چون حتی خودش هم نمیدونست چرا پشیمون شده،نیم نگاهی به بدنش انداخت و دوباره سمت ظرف رفت خون به اندازه کافی برای یه نقاشی کوچک بود
ظرف رو برداشت و سمت بوم رفت،روی صندلی نشست و قلمورو با خونِ توی ظرف آغشته کرد و روی بوم کشید
+میدونی الان چی‌خوشحالم‌میکنه؟
_مرگ من!
+اینکه پاشی بگی همش شوخیه و تو همون همکار تنبل منی
لعنتی فرستاد و به نقاشی کشیدن ادامه داد انگار داشت شخصیت جدیدی از جیمین رو میدید،این شخصیت جدید زیادی شکننده نشون میداد
_تو میخوای گربه سیاه و بکشی پس اهمیت نده کی باشه به مرگش فکر کن
+هیچوقت دست از کشتنت برنمیدارم کاری میکنم که تموم دردایی که بهم دادی و حس کنی.
ابرویی بالا انداخت و از جاش بلند شد،بوم رو چرخوند و لب هایی که روی بوم کشیده بود رو نشونش داد
_لبهات بوسیدنیه،چندسال پیش یادت میاد؟!
همونطور سمتش خم شد و قلمورو روی تنش کشید و با چشم های وحشیش بهش خیره شد
_همون سال هایی که عزیز دوردونه گربه سیاه بودی اما یه روز وقتی از تختمون پاشدم دیدم نیستی،بجز یه نامه که روش نوشته بودی هر اطلاعاتی که میخواستم به دست آوردم!
همونطور خندید و سرش رو نزدیک صورت متعجب جیمین برد،اون هیچی یادش نمیومد چون توی یه تصادف همه چی از یادش رفته بود
تصادفی که هیچوقت نفهمید تقصیر کی بوده...شاید اگه یادش میومد که اون کیه دوباره رابطه قشنگشون رو شروع میکردن اما نه!اون از اعتمادش سواستفاده کرده بود
+داری چه زری میزنی؟من اولین بار تورو توی پاسگاه دیدم چطوری قبلا باهم رابطه داشتیم هان؟
قلمورو کنار انداخت و با عصبانیت شروع به حرف زدن کرد اگه موقعیت خاص خودش رو توی پاسگاه نداشت هیچوقت نمیتونست دوباره با جیمین ملاقات داشته باشه
_تو حتی یادت نمیاد پدرت کیه،تفاوت سنی کمی که اون مرد باهات داره حتی متعجبت نکرده که چطوری پدر اصلیته؟
همونطور خندید و پایین پا جیمین نشست و به صورت کنجکاوش خیره شد
سرش رو جلو برد و رون جیمین رو بوسید
_یادت میاد؟از بوسیده شدن رونت خوشت میومد!
ابرویی بالا انداخت و با بوسه به بالا اومد از اینکه میدید تقلا میکنه عصابش خورد میشد اگه کسی غیر جیمین بود قطعا دست و پاهاش رو میشکست
+خفه شو،خفه شو داری بازیم میدی سرگرمی جدیدتو پیدا کردی مگه نه بلک کت؟از همون اولش هم حالم ازت بهم میخورد اگه اطلاعات ازت داشتم خیلی وقت پیش میگرفتمت!
دور صندلی جیمین چرخید و به حرف هاش گوش داد پس باید ممنون کیم سوکجین می بود که همه اطلاعات رو پاک کرده بود
_چطوری میخواستی منو دستگیر کنی وقتی تمام اطلاعاتت با فشار دادن یه دکمه پاک شده بود چند وقت بعدشم تو یه تصادف خیلی بد حافظت رو به کل از دست دادی دیگه فقط تو بودی و پارک جیمین جدیدی که ازت ساخته بودن
سرش رو نزدیک صورتش نگه داشت و با آرامش حرف زد
_از فرشته کیم نامجون به شیطان تبدیل شدی،البته از حق نگذریم باهوش بودی مخصوصا تمام وقتی که بازیم دادی و گذاشتی عاشقت شم،اما وقتی از پیشم رفتی قول دادم که گیرت بیارم و از خونت برای نقاشی از تصویر خودت استفاده کنم!
میدونست هیچکدوم از حرف هاش رو باور نمیکنه سرش رو کلافه تکون داد و بند دور بدنش رو باز کرد قبل از اینکه دست از پا خطا کنه مچ دستش رو محکم گرفت و از اون اتاق بیرون برد اگه درحالت عادی بودن گردن تمام کسایی که بدن جیمین رو اینطوری میدیدن میشکست اما الان توی وضعیتی نبود که به این موضوع اهمیتی بده
وقتی به اتاق مورد نظرش رسید درش رو باز کرد جیمین رو هول داد داخل تمام اتاق عکس از خودش و جیمین بودن
با چشم های شرورش بهش خیره شد و نگاهش کرد
نا باور به عکس های روی درو دیوار نگاه میکرد،میتونست بهش حق بده چون اگه خودش هم تو این وضعیت بود این هارو باور نمیکرد
نفسی بیرون داد و درو پشت سرش بست و بعد هم قفل کرد بی توجه به کوبیده شدن در و فریاد های جیمین به سمت خروجی ساختمون رفت و سیگارش رو بیرون آورد
_تورو‌ میتونم گول بزنم اما قلبمو که نمیتونم عزیز کرده!

Black CatWhere stories live. Discover now