☆3★

106 16 5
                                        

+یکم پایین تر، بدنت باید بیشتر حالت
خوابیده داشته. خوبه!
یه لبخند ملایم ازت میخوام. جوری که به
بیننده ارامش بده. عالیه !

درحالی که چشم ها و نیمه ی بالایی
صورتش پشت دوربین عکاسیش پنهان‌شده
بود، نکاتی که باید رو میگفت تا بهترین
نتیجه رو بگیره. هرچند که به خودش
اعتراف کرده بود مهم‌ نیست مدل روبه‌روش
چه‌لباسی پوشیده یا چه‌ژستی گرفته، در
هرصورت عکسی که گرفته جز زیبا ترین
و بهترین عکس‌هایی‌ میشه که گرفته.
بیون بکهیون. حرفه ای ترین و البته
زیباترین مدلی که تا به حال دیده...
انقدر تو افکار خودش غرق شده بود که
یادش رفته بود درحال انجام چه کاریه.

_ آقای پارک؟!
با نشدیدن جوابی مجبور شد بلند صداش
بزنه
_ آقای پارک؟؟؟!

چانیول بالاخره به خودش اومد و از اینکه
انقدری تو فکر هاش غرق شده که بعد ژست
دادن یادش رفته عکس بگیره خجالت کشید
و خودشو سر زنش کرد. خیلی غیر‌ حرفه ای
عمل‌کرده بود ! الان مرد زیبای مقابلش چه
فکری درموردش میکرد؟؟

با پایین آوردن دوربین درحالی که به پشت
گردنش دست میکشید جواب داد:
+ آه.. شرمندم آقای بیون. این روزا به قدری
سرم‌شلوغ شده که گاهی اینطور به فکر
میرم بدون اینکه خودم متوجه‌اش شده
باشم ..

خب...دروغ نگرفته بود! واقعا بقدری سرش
شلوغ بود که وقت برای زندگی کردن نداشت
و تنها کار می‌کرد. البته اگر فکر کردن به این مرد
و خریدن مجله هایی که مدل اونها بود هم کار به حساب میومد!

بکهیون لبخندی زد که بیشتر به نیشخند
شبیه بود تا لبخند و باعث شد چانیول
لحظه ای با خودش فکر کنه این مرد توانایی
ذهن خوانی داره و الان میدونه چی تو
ذهنش میگذره!
_ متوجه ام.. مشکلی نیست فقط این
ژشت کمی باعث میشه بدنم خشک بشه
برای همین ممنون میشم اگر زودتر این بخش عکسبرداری به اتمام برسه.

با اتمام حرفش لبخندی زد که چشمای چانیولو
به خودش میخ کرد و باعث شد دستاش
ناخوداگاه بالا بیان و با فشردن دکمه دوربین
این اثر زیبا رو ثبت کنه.

به قدری یهویی و غیر منتظره این عکس
گرفته شد که باعث بزرگ تر شدن چشمای
بکهیون شد. از نظرش این عکاس عجیب
بود! ژست میداد و عکس نمیگرفت. عکس
می‌گرفت و ژست نمی‌داد!

بعد چند ثانیه به خودش اومد و حالت
صورتش به حالت اولیه برگشت. کاری در
این مورد نمیتونست بکنه جز این که سعی
کنه به روش عکاس مقابلش عادت کنه.

+ میتونید بلند شید آقای بیون. این بخش
تمومه. ۲۰ دقیقه تایم استراحت دارید و
بعد بخش بعدی شروع میشه.

بکهیون به دستی که مقابلش گرفته شده
بود نگاه کرد و با قرار دادن دستش میون
اون دستهایی که قدرتمند بنظر میرسیدن،
از جا بلند شد و زیر لب تشکر کرد.
چانیول هم با تعظیم کوتاهی و بعد از
انداختن بند دوربینش دور گردنش ،
اونجا رو ترک‌ کرد.

چشمای بکهیون تا لحظه آخر اون عکاسو
دنبال کردن. و بعد روی دستای ظرفیت
خودش نشستن.. تصویر دستای خودش
میون اون دستها بقدری کوچیک و خواستنی
دیده شد که لرزی به قلبش انداخت.
لرز آشنایی که قلبش روز اولی که با این عکاس
ملاقات کرد .. یا دقیق تر زمانی که به اون
چشمای درشت و زیبا نگاه کرد دچارش شد.
درست یکماه و ۱۵ روز و ۷ ساعت پیش..

انگشتاشو جمع کرد و دست مشت شدش
رو روی قفسه ی سینش گذاشت.
اون عکاس... باید مال خودش میشد...

_متاسفم پارک چانیول ولی قلبم انتخابت
کرده و من نمیتونم جلوشو بگیرم. از این
لحظه تورو مال خودم میکنم و اولین قدم
استخدامت به عنوان عکاس شخصیم برای
برند خودم خواهد بود.

My BoOkWhere stories live. Discover now