با دیدن پسر مو بلوندی که طبق روال این چند
هفته ی اخیر تقریبا هر غروب پشت در ساختمان
رئیس تنها محل مسابقات قانونی این اطراف
پیداش میشد، با صورت زخمی پوزخندی زد به
زخم زیر لبش سوزش گرفت اما بیخیال و
بدون جمع کردن پوزخندش گفت:
_چیشده پسر حوس کردی یه بادمجون دیگه
ایندفعه زیر اون یکی چشمت بکارم که دوباره
دور و بر من و رینگم پیدات شده؟زخم بالای ابروی چانیول با یادآوری ضربه ای
که دور روز پیش خورده بود تیر دردناکی کشید
که باعث شد صورتش از درد توهم جمع شه.
با اینکه صورتش توسط مشتای سنگین پسر
روبهروش رسما ترکیده بود اما قلب حرف نشنو
و احمقش دوباره اونو اینجا کشونده بود.میخواست تاجایی که میتونه تلاشش رو بکنه
تا بالاخره بتونه یه فرصت گیر بیاره.
+ بهت گفته بودم انقد این اطراف میپلکم تا بزاری
منم جزو افرادی باشم که تو رینگت مبارزه میکنه!بکهیون اینبار بلند خندید. با صدایی که تهمونده
های خنده درش موج میزد گفت
_ دِ آخه پسر خوب، من همون روز اول بهت
گفتم تنها شرط ورودت به رینگ من اینه که
شکستم بدی ولی تو سی روزه که داری بجاش
شکست میخوری! تا الانم بخاطر سماجت و
جدیتی که تو چشمات میبینم بهت فرصت دادم!
یعنی واقعا خودت از مکالمه ی تکراری این
یک ماه خسته نشدی؟؟چانیول یه قدم جلوتر اومد و با مصمم ترین
چهره ای که بکهیون تو این یکماه ازش دیده
به حرف اومد
+ پس بزار یه چیز جدید به این مکالمه ی تکراری
اضافه کنم. باهم مبارزه میکنیم و طبق شرطی
که تو گذاشتی، در صورتی که من ببرم میزاری
تو رینگی که انقد بهش مینازی به عنوان یکی از
بوکسورهات مسابقه بدم...کمی مکث کرد و با دیدن باز شدن دهان بکهیون
قبل از اینکه بتونه کلمه ای حرف بزنه ادامه داد
+ و شرطی که من دارم! اینه که اگه من بردم
تو باهام قرار بذاری بیون بک هیون!ابروهای بکهیون اول با تعجب بالا رفتن و بعد با
سرگرمی همونجا موندن.
نتونست جلوی تک خند تمسخر آمیزش رو بگیره
_ اوهو؟ داری میگی بعد ۲۹ شکستی که
خوردی امشب برنده میشی؟ تو؟؟ابروهای چانیول در هم پیچیدن. اصلا از این
مسخره شدن خوشش نیومده بود.
با چشمایی که از جدیت و اعتماد بنفس برقی
کور کننده به خودشون گرفته بودن با صدای
بم تر شده از قبل غرید
+ برای اینکه جوابو بفهمی باید باهام مبارزه
کنی.
بعد با اوردن دستای مشت شدش جلوی
صورتش گارد گرفت :
+ پس زود باش.بکهیون اینبار خیلی جدی به پسر روبهروش
نگاه کرد. امشب یه چیزی در رابطه با اون مو
بلوند لعنتی فرق میکرد! تو این مدت تاحالا این
نگاهو ازش ندیده بود!
با هاله سردی که هربار قبل مسابقه هاش صورتشو
میپوشوند گارد گرفت و اولین حرکتو خودش زد
که چانیول با جاخالی دادن ردش کرد و مشت
محکمی به شکمش کوبید! حتی ضرب دستهاش
هم با قبل متفاوت بود!! چی به سر پسر دوروز
پیش اومده بود؟
زود به خودش اومد و سعی کرد صورتشو از
مشتی که مستقیما سمتش می اومد در امان
نگه داره.
YOU ARE READING
My BoOk
Romanceاینجا، قراره کتابی باشه که ایده ها و سناریو های منو درون خودش حفظ میکنه و منتظر میمونه تا شما دونه های یاسی رنگ خوشگل از راه برسین و با کنار زدن جلدش، از اونچه که تو افکار من درمورد چانبک چرخ میخوره پرده برداری کنین ^-^.°♡ نکته : چون خط داستانی هر...