پارت چهار

595 26 16
                                    

احساس کردم یه بار سنگینی از رو دوشم بر داشته شده تا به خودم اومدم دیدم زین روی لویی نشسته ولیی غرق در خونه یه جیغ خیلی بلند کشیدم صدای لیام میومد که میگفت"چی شده باز لویی داره فلفلکت میده لویی ولش کن "بعد من به من و من افتاده بودم دستام تم پره خون بود و میلرزید رفتم داخل سالن پیشه پسرا پسرا وقتی برگشتن من رو دیدن تعجب کرده بودن که شاخ که هیچ چشاشون هم در میومد تعجب رو کامل نمیکرد بعد گفتم "لو....ییی.....ل....و...یی...زز.یین.... لیام کمکم......ک..ن....لل...ووو.یی"بعد از هوش رفتم و متوجه نشدم که چی شد.

داستان از نگاه لیام
شنیدم که ای داره جیغ.میکشه ولی جیغش یکم عجیب بود گفتم شاید لویی دوباره رفته و و داره قلقکش میده داد زدم و گفتم "چی شده باز لویی داره قلقلکت میده لویی ولش کن" وفتی برگشتم پیش پسرا نایل داشت با تعجب به پشتم نگاه میکرد زمزمه میکرد ابی وقتی برگشتم دیدم دو تا دستای ابیگال پره خونه اول فکر کردم دوبارخ مثل لیام شوختبیش گل کرده اما وقتی صورتش رو دیدم میشد وحشت رو توش تشخیص داد باسر بهش اشاره کردم که یه چیزی بگه اما اون با من ومن جواب داد معلومه خیلی ترسید به نایل گفتم بره ببین لویی کجاست به نفعشه اینم یه شوخی مثل بقیه نباشه وگرنه بد براش تموم مشه نایل رفت و ابی باهق هق و من ومن لکنت گرفته بود گفت "لو....ییی.....ل....و...یی...زز.یین....لیتم کمکم.......ک.ن....لل...ووو.یی"و بعد از هوش رفت هری باتمام سرعت دوید سمتش و گفت"لویی چی لویی چس؟؟؟لعنتی بیدار شو "بعد من نایل رو دیدم که اومد و انقدر وحشت کرده بود که داد میزد"لووی ...برید تو اتاق برید.... تو اتاق ...لویی رو کمک کنیم" اول هری بعد من با تمام سرعت دویدم تو اتاق با صحنه ی رو بروم خشکم زد لویی تو خون غرق شده بود من سریع زنگ زدم بیمارستان ولی مواظب بودم هیچ کس چیزی نفهمه نه خبر نگار نه مدیر کارامون فقط به سایمون گفتم اونم خودش رو رسوند بیمارستان حالا ابی یه جا بود و لویی هم تو یه اتاق دیگه زین هم که شکه شده بود زین! خودشه زین اون اونجا بود پس میتونه بگه چی شد "زین بیا اینجا کارت دارم "زین تلو تلو خوران اومد رو صندلی جلوی ما نشسته نگاهش رو به پاهاش انداخت مکالمه بین ما و زین شروع شد
لیام:زین همه چی رو برامون توضیح بده از اول تا اخر
زین:من ...من ..
هری:تو چی لعنتی تو چی
لیام :هری اروم باش تو بیمارستانیم ها
زین:فقط قول بدین وسط حرفم نپرین
لیام:باشه باشه بگوو
زین:ببینید وقتی تو اکس فاکتور بودیم و نمی دونستیم حذف میشیم و یه گروه میشیم قبل ا ز همه اینا منظورمه من....و ابیگال عاشق همدیگه بودیم البته من عاشقش هستم هنوز اما اون رو نمی دونم یه شب قرار بود من ابی رو پشت دیوار اتاقامون ببینم همون موقع پری از لیتل میکس اون خیلی به ابی حسودی میکرد اون شب خودش رو زده بود به مستی منم فکر میکردم مسته وقتی من رو پشت دیوار دید لباساش رو شل کرد و اومود طرفم انگار میدونست من با ابی قرار دارم واسه همین اومد به من چسبید من هر چی هلش میدادم از من دور نمیشد تا اینکه بوسید بهد من کمرش رو گرفتم تا هلش بدم اما اون خودش رو کشید پاین و این باعث شد لباسش در بیاد بعد همون لحظه که اینکارو کرد ابی دید بعد فکر کرد که من داشتم لباسش رو در میاوردم بخاطر همین اکس فاکتورو ترک کرد بعد از اون موقع من هنوز تا هنوزه عاشقشم و حتی نزاشت واسش تدضیح بدم....
هری :تو یه عوضی کثافتی چطور تونستی اون رو بازی بدی من همه اینا رو براش جبران میکنم زین بهتر پسری میم که دنیا رو بهش میده فقط یه تار مو از سرش کم شه زین میکشمت میییکککششمت
لیام :هی هری اروم باش زین تقصیری نداره خ ب زین تو اتاق چه اتفاقی افتاد
زین :شما که رفتید ابی داست موهاش رو درست میکرد وقتی من داشتم لباس میپوشیدم هه چسبوندمش به دیوار گفتم که تقصیر من نبوده اما اون به حرفام گوش نداد به من گفت هیچ کاری نمی تونی بکنی منم عصابم خورد شد و زدمش بعد لبش رو به زور بوسیدم و گردنش رو بعد لویی اومد دید ابیگال داره اذیت میشه بعد من رو زد بعد من لوی رو حل دادم و سرش خورد به میز و افتاد بعدم خودتون میدونین که
تا من خواستم یه چی یه زین بگم دکتر از اتاق لویی اومد بیرون اما به ما تو جه نکرد ورفت...
............................................

بچه ها اون بالت عکس ابیگال رو گذاشتم

زین مالیک داستانWhere stories live. Discover now