-LITTLE RABBIT(VKOOK)-

60 6 0
                                    

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

:«اینجا چه خبره؟»صدای بلندِ تهیونگ، صاحبِ سیرکِ معروفِ نیویورک محوطه ی سیرک رو پر کرد

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

:«اینجا چه خبره؟»
صدای بلندِ تهیونگ، صاحبِ سیرکِ معروفِ نیویورک محوطه ی سیرک رو پر کرد.
تمامِ کارکنان با ترس، سرشون رو به زیر انداخته بودن و هیچکس، جراتِ حرف زدن نداشت.
تهیونگ با خشم و درحالیکه نفس نفس می‌زد، نگاهش رو روی کارکنانش چرخوند.
:«لال شدین؟ گفتم اینجا چه خبره؟»
دختری به گریه افتاد و با شنیدنِ صدای دست زدنی، تهیونگ نگاهش رو از دخترِ گریان گرفت و به منبعِ صدا داد.
با دیدنِ شخصی که این‌کار رو انجام داده بود، گیج اخم کرد:«جونگ‌کوک؟»
جونگ‌کوک درحالیکه خرگوشِ سفیدی رو در آغوش نگه داشته بود نزدیکِ مرد شد و غر زد:«کیم! زیادی غرغرو شدی... مگه چندسال گذشته؟»
نگاهِ تهیونگ قفلِ خرگوشی شد که با ترس خودش رو در آغوشِ پسر جمع کرده بود.
:«پِنِلوپه دستِ تو چیکار می‌کنه جونگ‌کوک؟ چی میگی؟»
پسر نگاهش رو به خرگوش دوخت و خندید:«اوه اینو میگی؟ می‌خوام بکشمش!»
تهیونگ چشمی چرخوند و با تکون دادن دستش، کارکنانی که هنوز با ترس اونجا ایستاده بودن رو مرخص کرد. قدمی به جونگ‌کوک نزدیک شد و دستش رو جلوی پسر دراز کرد:«بِدِش به من کوک!»
جونگ‌کوک عقب کشید و اخم کرد:«چرا فکر کردی این‌کار رو می‌کنم؟»
:«چون من میگ__»
فریادِ بلندِ جونگ‌کوک، سریعاً فضا رو پر کرد و تهیونگ ابرو بالا انداخت.
خرگوشکش تا به حال سابقه ی فریاد زدن، اون‌هم سرِ تهیونگ رو نداشت خب... به جز چند موارد استثنا!
:«الان چیکار کردی؟»
جونگ‌کوک دندون روی هم سابید و غرید:«تویِ لعنتیِ عوضی... کل مدتی که باهم بودیم بهم دستور می‌دادی__»
تهیونگ کلافه خواست دستِ پسر رو بگیره که با واکنشِ تند و عصبیش رو به رو شد.
:«تو همیشه منو آدم حساب نمی‌کردی! فقط وقتی می‌خواستی ازم لذت بگیری باهام خوب بودی»
تهیونگ با ملایمت زمزمه کرد:«جونگ‌کوک!»
:«چیه؟ می‌خوای بگی خفه شم؟ نمی‌شم، دیگه نه جنابِ کیم»
تهیونگ با دیدنِ چشم های پسر که با قطره هایی از اشک پر شده بودن سریع جلو رفت و بدونِ توجه به مقاومت و تقلای جونگ‌کوک اون رو توی آغوشش کشید.
خرگوشِ سفید که بین زندانی از تن های عاشق حبس شده بود، به محضِ حس کردنِ شل شدگیِ دست های جونگ‌کوک از دورِ بدنش، به سرعت خودش رو از بین اونها بیرون کشید و با جهشی، از اونجا دور شد.
تهیونگ، دستش رو به موهای جونگ‌کوک رسوند و اونها رو نوازش کرد.
:«خرگوشک... من تهیونگم نه اون عوضی!»
چشم های پسر بسته شد و قطره اشکی از بینشون فرار کرد. جونگ‌کوک که با اون آغوش، به خودش اومده بود زمزمه کرد:«متاسفم فکر کنم بیماریم برگشته»
تهیونگ نفس عمیقی کشید و بدنِ جونگ‌کوک رو بیشتر به خودش چسبوند.
لب هاش رو روی گوش پسر گذاشت و بوسه ی آرومی روی لاله ی گوشش زد.
:«چرا دوباره اینجوری شدی؟»
جونگ‌کوک توی آغوشِ مرد جمع شد:«نمیدونم... من... من فقط از خواب که بلند شدم، این توی ذهنم بود که... تو... تو اونی»
:«هی هیش... اشکال نداره، پس برای همین اومدی و سیرکم رو اینجوری داغون کردی؟ کارکنام خیلی ترسیده بودن»
:«می‌دونم، متاسفم ته»
تهیونگ، جونگ‌کوک‌رو از آغوشش فاصله داد و با دست های کشیده‌اش صورتِ پسر رو قاب گرفت. لبخندی زد و کمی سرش رو جلو برد.
روی لب های خرگوشش لب زد:«من تهیونگم... من بهت آسیب نمی‌زنم. هربار بهت گفتم، بازم میگم! من دوستت دارم کوک، من کاری که اون عوضی باهات کرد رو نمی‌کنم»
و بعد بوسه ی سبکی رو به لب های جونگ‌کوک هدیه داد.
با انگشت شست، اشک های پسر رو پاک کرد و نگاهش رو به دست های سرخش داد.
اخم کرد:«این چیه؟»
:«خو..خون»
مرد، با نگرانی دست های گرمِ جونگ‌کوک رو توی دستش گرفت و با پایینِ پیراهنش شروع به پاک کردنِ خون‌ها کرد.
جونگ‌کوک با خجالت و تردید، دست هاش رو عقب کشید:«مال من نیست»
تهیونگ همون‌طور که به دستِ پسر خیره بود، خشک شد:«چی؟»
:«ما..مالِ... متاسفم تهیونگ»
:«دوباره؟»
جونگ‌کوک دوباره نالید:«دستِ خودم نبود»
تهیونگ کلافه دم عمیقی گرفت:«جونگ‌کوک تو نمی‌تونی هرسری بیای اینجا و بری به لونه ی خرگوشای من و اونا رو بکشی!»
جونگ‌کوک اخم کرد و لب‌هاش رو جلو داد:«من باید تنها خرگوشکت باشم! برای چی اونا رو میاری اینجا؟»
:«اونا برای کارای سیرکن»
جونگ‌کوک نگاهش رو به خرابی هایی که به بار آورده بود، داد:«اما تو اون یکی رو خیلی خاص دوست داری! می‌خواستم اونم بکشم که نذاشتی»
تهیونگ خندید:«الان داری به خرگوشا حسودی می‌کنی؟ تو مگه نمی‌دونی که برای من، تو عزیزترین خرگوشِ دنیایی؟»
جونگ‌کوک شروع کرد با نوکِ کفش، روی زمین نقاشی کردن:«می‌دونم»
:«پس می‌شه ازت خواهش کنم دیگه اونا رو نکشی؟ خیلی گرونن»
:«به یه شرط»
:«چه شرطی؟»
تهیونگ سری به نشانه ی تاسف تکون داد و قبل از اینکه لب‌های خرگوشکش رو بین لب هاش بکشه زمزمه کرد:«تو یه شیطانی جئون جونگ‌کوک!»

SENARIO BOOKDonde viven las historias. Descúbrelo ahora