𝐂𝐇𝐀𝐏𝐓𝐄𝐑 1

175 14 4
                                    

خوش اومدید به فیک جدید..قبل از اینکه فیک رو شروع به خواندن کنید لازمه که این نکات رو بدونید:

1-فیک صحنه های خشونت باره زیادی از شکنجه و قتل و... داره،پس اگه روحیه ی ضعیفی دارید از خوندش جلوگیری کنید(و منی که میدونم الان همتون روحیه های بالایی دارید^^)

2-این فیک دور از هر کلیشه ایه..پس اگه از داستان کلیشه ای خوشتون نمیاد این فیک برای شماست.

3-به تمومه کاپل های این فیک توجه شده و قرار نیست کاستی ای براشون بزارم و ماجرا و عاشقانه ی هرکدوم رو به اندازه مینویسم.

4-سعی کنید فیک رو با دقت بخونید..چون ممکنه صحنه های مهمی رو از دست بدید.

شروع.

___________________

ب

طری شرابی که روی میز قرار داشت توی اون نور های قرمز داشت برق میزد.پسر و دختری روی تخت بدن های برهنشون به همدیگه چسبیده و صدای بوسه هاشون فضای اتاق رو در بر گرفته بود.
پسر دستش رو دراز کرد و بطری شراب رو از روی میز برداشت و روی بدنه برهنه ی دختر مخصوصا روی سینه هاش تخلیه کرد و بعد با زبونش شروع کرد به پاک کردن لکه های مشروب از روی بدن اون دختر و تنها جوابی که از دختر میگرفت صدای ناله های لذت بخشش بودن.
~او..اوپا..زبونت خیلی تحریکم میکنه..تمومش کن!

پسر نیشخند رضایت مندی روی لب هاش بوجود اومدن و با دستش یکی از سینه های دختر رو به دستش گرفت و شروع به مالیدنش کرد.
-داری لذت میبری،همینطوره؟!
~اوپا..من دیگه نمیتونم..احساس میکنم دارم میام..

پسر سرش رو به لاله ی گوش دختر نزدیک کرد و به آرومی پچ زد.
-منم دقیقا همینو میخوام بیبی گرل.

دختر نفس اسوده ای کشید و این نشونه از کام شدنش بود.پسر پوزخنده صداداری زد و از روی بدن دختر بلند شد و چراغ هارو روشن کرد.
~اوپا چیکار میکنی؟
پسر بی توجه به سوال دختر موبایلش رو از داخل جیب شلوارش که روی زمین افتاده بود برداشت و به سیلی از پیام هایی که بهش ارسال شده بود نگاه کرد و چندتا از اون هارو داخل ذهنش خوند.

سون وو:
"رئیس پدرتون خیلی عصبانی هستند،ایشون به شما گفته بودن که راس ساعت ده اینجا باشید الان شما کجایید؟"

پدر:
"کیم تهیونگ،پسره ی خیره سر!نمیدونم الان داری چه غلطی میکنی ولی به نفعته که سریع تر بیای به عمارت"

آشپز عمارت:
"رئیس غذاتون رو همونجور که دوست دارید اماده کردم هروقت به عمارت برگشتید خبرم کنید تا میز رو براتون اماده کنم"

موبایلش رو خاموش کرد و به داخل جیب شلوارش برگردوند و شلوارش رو مجدد همونجا روی زمین رها کرد.
~راستی اوپا،اون زخم چاقو که روی پهلوته چیه؟بنظر جدید میاد!

50 SHADES OF BLOOD || VkookDonde viven las historias. Descúbrelo ahora