داویس و داوین!

244 39 85
                                    

نگاهش زوم حرکات آروم قلموی مرد روی بوم روبروش بود.
با اون دستایی که جین با هربار دیدنش لرز لذت بخشی به تنش میوفتاد این مرد آثار خیلی زیبایی خلق کرده بود.

دقایق هرچی بیشتر میگذشت جین بی طاقت تر از قبل میشد.
یعنی این الهه پرستیدنی متوجه اومدنش نشده بود یا داشت بی توجهی میکرد!؟

کلافه دستی به موهاش کشید و با فوت کردن چتری هاشو بالا داد:
-میخوای بگی متوجهم نشدی!؟
+میخواستم ببینم تا کی میخوای به دید زدن من ادامه بدی.

-میدونی که از این کار خسته نمیشم.
+باید رمز در خونه ام رو عوض کنم.
-من بازم پیداش میکنم جئون.

جونگکوک قلمو رو کنار گذاشت و دست هاشو با دستمال پارچه ای رنگی شده خشک کرد.
پیشبندش رو دراورد و آویزون گیره کنار در کرد.

نفس عمیقی کشید بوی عطر اون کوچولوی بی صبر با عطر پیچک و رز های خشک شده به بینی اش چکید.

لبخندی روی لب هاش نشست ، عاشق این اتاقی بود که برای خودش درست کرده بود البته باید گفت بالکن رو تبدیل به محلی آرامش بخش کرده بود.

دور تا دور دیوارها رو پیچک پوشونده بود و بین تمام پیچک ها رزهای مصنوعی بنفش رنگ دیده میشد.

وسایل کار طراحی و نقاشی اش رو گوشه ای مرتب گذاشته بود.
هروقت که احساس دلتنگی میکرد یا نیاز به آرامش داشت به اتاق رزا پناه میاورد.

خب شاید عجیب باشه که چرا یه مکان توی خونه اونم بالکن اسم داشته باشه ؛ چیز عجیبی نیست اون پسر کوچولوی پشت جونگکوک یه همچین اسمی انتخاب کرده بود برای این مکان زیبا.

برگشت سمتش ؛ مثل همیشه زیبا و بی نقص.
بینی کوچیک ، چشم های کشیده و تقریبا درشت ، گونه های نسبتا برجسته ، ابروهای کمانی ، پیشونی بلندی که پشت چتر هاش مخفی شده بود ، پوست سفیدش ، چونه کوچیک ظریف ، گردن کشیده ، خال روی گونه راستش که زیر چشمش و سمت بینی اش بود و از همه مهم تر لب های گوشتی صورتی رنگش که پسر معتقد بود اون لب ها چیزی جز شراب قرمز رنگ نیست.

-تا کی قراره بایستی منو دید بزنی !؟
درسته حرف های پسر رو به خودش برگردوند.
وقتی فقط لبخندی در جواب سوال دریافت کرد چشماشو تو حدقه چرخوند و برگشت داخل خونه بزرگ و هنری اون پسر.

-ایش همیشه انگار مست.
+با دیدن تو مست میشم همستر کوچولو.
-احمق،گفتم اینجوری صدام نکن.
+درخواست یکم ملایمت زیادیه!؟
-برای تو اره.

جونگکوک با صدای بلندی خندید و سمت دسشویی رفت تا دستی به سر روش بکشه.
توهمین فاصله جین رفت اشپزخونه تا چیزی برای خوردن درست کنه.

Wine lips Where stories live. Discover now